جلوه های عشق و زیبایی در شاهنامه فردوسی
آفرینش آدمی بدان گونه رقم خورده است که در تمامی احوال نیک و بد، سختی و آسایش، نبرد و آرامش، از لحظه های کوچک شیرین و شادمند حیات نیز غافل نیست زیرا که از آغاز، نهاد آدمی با عشق و شادی جوانه بسته و با عشق به وجودآمده است و بدین جهت است که ارزش روح انسانی را می توان با معیاری آسمانی سنجید نه زمینی. ما در طول حیات ادبی هزار و اند ساله ی خویش، ذره ذره و لحظه لحظه عشق و معرفت را در لا به لای گنجینه ی عظیم آثار منظوم و منثور خود دریافته ایم. شاید بعضی گمان کنند که روح رزم آوری و جنگاوری و حماسهآفرینی، از تبلور عشق و زیبایی خالی است ولی کدام حماسه و کدام میدان نبرد را در جهان بزرگ شنیده یا دیده ایم که انگیزه ی عشق و مهر، آن را نیافریده باشد. عشق به زیبایی، میهن، خدا، سرزمین و اجداد و نیاکان و آن چه که تجلی روح و درون انسان در آنآشکار است. به جرأت می توان گفت که همه ی دل مشغولی های آدمیزاد در تمام طول حیات بشر، به سفارش عشق بوده است و پیوسته میدان جنگ، راهی به سوی ایوان دل داشته است و این پدیده همان است که پهلوانان نامی و یلان نامدار، بارها و بارها در مقابل آن به زانو در آمده اند.
دیگر زپهلوانی رستم سخن مگو
زیرا که عشق از همه کس پهلوان تر است
(فروغی بسطامی)
و این صلابت عشق است که عارفان و زاهدان و وارستگان از تعلقات مادی نیز نمی توانند و نتوانسته اند روی از آن برتابند و شیخ صنعان نمونه کامل این دل بستگی است.
لگام بر سر شیران زند صلابت عشق
چنان کشد که شتر را مهار، در بینی
(سعدی)
شاهنامه حکیم طوس در سه بعد قابل بررسی است، بعد اسطوره ای و افسانه ای بعد پهلوانی و بعد تاریخی. دین، خرد، اندیشه، عاطفه، عشق و احساس نیز در شاهنامه، به ابعاد سه گانه رنگ و جلا داده اند و چون سرآغاز و دیباچه این کتاب سترگ با خرد و اندیشه متجلی می شود، بنابراین در همه ابعاد شاهنامه خرد است که کارفرما است، هم در اسطوره، هم در پهلوان خویی و هم در تاریخ.
به نام خداوند جان و خرد
کزین برتر، اندیشه نگذرد
با شناخت منطق فکری و عقیده دینی و مذهبی و دلبستگی ملی فردوسی، تجسم عشق پاک و عواطف زلال و شفاف در افکار و آثار او قابل احساس است. فردوسی در هیچ جای شاهنامه، چه در برابر دشمن و چه در حضور دوست، از جاده عفاف و تقوا و زبان پاک و شیوا منحرف نشده و مهیج ترین صحنه های عاطفی را با زبانی رسا و واژه هایی پر از حیا، نقش و نگار بسته است. او عشق را بازیچه ندانسته، معتقد بوده که برای رسیدن به آن، تحمل مشقات و مبارزه با مهمات و مسایل حاد حیات، لازم است. حتی پهلوان پهلوانان را پیاده به سوی سمنگان می فرستد، پس از آن که رخش را از او ربودند و به سمنگان بردند.
بدان مرغزار اندرون بنگرید
زهر سو همی، بارگی را ندید
غمی گشت چون بارگی را نیافت
سراسیمه سوی سمنگان شتافت
همی گفت اکنون پیاده ، نوان
کجا پویم از ننگ تیره روان
بیابان چگونه گذاره کنم
ابا جنگ جویان چه چاره کنم
کنون رفت باید به بیچارگی
به غم دل نهادن به یک بارگی
برفت این چنین دل پر از درد و رنج
تن اندر بلا و دل اندر شکنج
این تحمل رنج و طی طریق به عشقی پاک و بی آلایش می انجامد و چون شباهنگام تهمینه دختر پادشاه سمنگان به خوابگاه رستم وارد می شود و خود را به وی می نمایاند، رستم طریق دین و آیین را از دست نمی دهد و در همان شب موبدی می طلبد که طبق آیین ، تهمینه را برایش کابین ببندد.
بفرمود تا موبدی پر هنر
بیاید، بخواهد ورا از پدر
چو بشنید شاه این سخن، شاد شد
بسان یکی سرو آزاد شد
بدان پهلوان داد مر، دخت خویش
بر آن سان که بوده است آیین و کیش
جسارت تهمینه در دیدار پنهانی با رستم، برپا ساختن بزم شبانه، ازدواج با رستم به عهد و آیین مرسوم و اجازه پدر در حضور موبد از او در میان زنان شاهنامه چهره ای برجسته ساخته است. کردار جسورانه او نشان می دهد زنان در انتخاب همسر آزاد بوده اند. اما گستاخی او چنان با بی گناهی همراه است؛ که کمترین شائبه شوخ چشمی و هرزگی برجای نمی نهد.
این توجه به آیین و کیش را اگر با رفتار ضحاک بیگانه ی بی دین با دختران جمشید یعنی «شهرناز و ارنواز» مقایسه کنیم، احترام به رسم و آیین را در میان ایرانیان و بی احترامی آن را در رفتار بیگانگان به خوبی درمی یابیم.
چون ضحاک بر تخت شد شهریار
بر او سالیان انجمن شد هزار
شده بر بدی، دست دیوان دراز
زنیکی نبودی سخن، جز به راز
هنر خوار شد، جادویی ارجمند
نهان راستی، آشکارا گزند
دو پاکیزه از خانه ی جمشید
برون آوریدند لرزان چو بید
که جمشید را هر دو دختر بدند
سر بانوان را چو افسر بدند
زپوشیده رویان یکی شهرناز
دگر ماهرویی به نام، ارنواز
به ایوان ضحاک بردندشان
به آن اژدها فش سپردندشان
بپروردشان از ره بدخویی
بیاموختشان کژی و بدخویی
ندانست خود جز بدآموختن
جز از کشتن و غارت و سوختن
و هنگامی که دلاوری ایرانی با ضحاک می ستیزد، ضحاک او را می کشد و دخترش را بدون توجه به آیین و کیش به پرستندگی و خدمت خویش وا می دارند.
زمردان جنگی، یکی خواستی
بکشتی، که با دیو، برخاستی
کجا نامور، دختری خوب روی
به پرده درون پاک، بی گفت و گوی
پرستنده کردیش بر پیش خویش
نه رسم کئی بد، نه آیین و کیش
تنها عشقی که از طرف زن در شاهنامه ابراز می شود و منجر به ازدواج نمی شود؛ عشق ممنوع «سودابه» است. عشق گناه آلود او فاجعه «جنگ ایران و توران» را به بار می آورد. البته سودابه ایرانی نیست.
زنان عفیف شاهنامه وفادار به پیوند زناشویی و همسران خود هستند. در شاهنامه فقط یک زن پیمان شکن وجود دارد. او سودابه «دخت شاه هاماوران» و «همسر کیکاووس» است.
سودابه سرانجام عقوبت خیانت به همسر را می بیند. در شاهنامه پهلوانی به جز سودابه هیچ زنی غوغاگر نیست. زنان عفیف یاوه نمی گویند و آنان کردار فرومایه ندارند.
مردان شاهنامه می توانند همسردوم یا چند همسر برگزینند. جالب اینجاست آنگاه که قهرمانان مرد همسر دیگری برمی گزینند، حادثه ای را به دنبال خود می کشانند. برای نمونه پیوند زال با کنیزکی تولد «شغاد» و در نهایت کشته شدن «رستم» را در پی دارد. پیوند کیکاووس با سودابه مرگ دردناک «سیاووش» را سبب می شود پیوند فریدون با «ارنواز» و «شهرناز» کشته شدن «ایرج» را به عنوان پیامد دارد. گویا فردوسی خردمندانه و زیرکانه قصد بیان پیامی را دارد. او می خواهد «ارزش نگاهداشت پیمان» را بیان کند به ویژه پیمانی که مقدس است.
در نهایت زن محبوب در شاهنامه زنی است با همه ویژگی های ارزنده و مطلوب فرهنگ ایرانی؛ و نیز ویژگی هایی که می تواند نزد بسیاری از مردم و ملت هایی که به اصول و موازین متعارف اخلاقی ارج می نهند پذیرفته شود. از همین رو است که این شاهکار، جهانی گشته است، و پس از گذشت بیش از هزار سال باز هم پژوهشگران در آن به کنکاش و تحقیق می پردازند؛ و نیز ترجمه هایی دیگر از آن انجام می گیرد. در شعر فردوسی علم و آگاهی زن، پایه محکم شخصیت او شمرده می شود. کمال زن در این است که عفاف و حجاب، شرم و حیا را با علم و آگاهی جمع کرده باشد. چه لازمه پاکدامنی زن عفاف و حجاب، شرم و حیا می باشد. ثمره پاکدامنی زن آسایش و افتخار خود، خانواده، کشور و جهان است. زن خردمند شاهنامه عفاف و شرم و حیا را با فریبندگی همراه کرده است او محدوده وظایف خود را می شناسد. خانه آرای همسر خویش است برایش فرزندان نیکو به دنیا می آورد زن پوشیده روی و پوشیده رخ و باوقار و حجاب در شاهنامه مایه سرافرازی مرد خود می باشد در عین حال زن عفیف و محجوب شاهنامه راهنمای مردان تکاور، شایسته فرمانروایی، پشتیبان مرد و مظهر وفاداری و به عنوان مادر، مایه افتخار و مورد احترام قهرمانان شاهنامه و مردمان می باشد.
فردوسی در توصیف زیبایی و عناصر تغزلی به زبانی آن چنان نرم و لطیف و در عین حال پرآرزم روی آورده و در وصف گلچهرگان آن چنان داد سخن داده که اندیشه های حماسی او تحت الشعاع عناصر تغزل قرار گرفته است. نمونه های بسیاری از این توصیفات ، که خشونت و ابهت میدان رزم دلاوران را در جای جای شاهنامه به آرامش و لطافت بدل می سازند فراوان است و برای نشان دادن این نمونه ها، شواهدی از شاهنامه ذکر می گردد.
تهمینه:
دو ابرو کمان و دو گیسو کمند
به بالا به کردار سرو بلند
دو رخ چون عقیق یمانی به رنگ
دهان چون دل عاشقان گشته تنگ
روانش خرد بود و تن جان پاک
تو گفتی که بهره ندارد زخاک
این توصیف یکی از ده ها بلکه صدها مجالسی است که در شاهنامه فردوسی جلوه نمایی می کنند. مجالس زیبای عاشقانه و پر از عطوفت و مهربانی دیگر در شاهنامه وجود دارند که هر یک چون تابلو بدیع و بی مانند از نقاشی های شاعرانه، نمایان می شوند. مجلس بیژن منیژه، عروسی فرنگیس و سیاوش، عشق سهراب به گردآفرید، مجلس زادن رودابه، وصف جمال رودابه، وصف گردآفرید و تابلوها دیگر همه و همه ساخته و پرداخته و زاییده تخیل قوی و والای فردوسی نامدارند. با این اوصاف، می توان گفت که فردوسی نه تنها حماسه پرداز است بلکه یک شاعر تغزلی چیره دست نیز هست در حالی که محققان و اندیشه وران، او را یک شاعر و حماسی می شناسند نه تغزلی.
مجلس بیژن و منیژه :
نهادند خوان و خورش
گونه گون
همه ساختند از گمانی فزون
نشستنگه دومی ساختند
زبیگانه، خرگه بپرداختند
چه از مشک و عنبر چه یاقوت و زر
سراپرده آراسته سر به سر
زادن رستم از رودابه:
بسی بر نیامد بر این روزگار
که آزاده سرو اندر آمد به بار
بهار دل افروز پژمرده شد
دلش با غم و رنج بسپرده شد
زبس بار، کو داشت در اندرون
همی راند رودابه از دیده خون
شکم سخت شد فربه و تن گران
شد آن ارغوانی رخش، زعفران
عروسی فرنگیس و سیاوش:
به گنج اندرون آن چه بد نامدار
گزیدند زربفت چینی هزار
زبرجد طبق ها و پیروزه جام
پر از نافه ی مشک و پر عود خام
دو افسر پر از گوهر شاهوار
دویاره، یکی طوق زرین نگار
زگستردنی ها، شتر وار شصت
ز زربفت پوشیدنی ها سه دست
زسیمین و زرین شتر وار، سی
طبق ها و ازجام، سی پارسی
یکی تخت زرین و کرسی چهار
سه نعلین زرین، زبرجد نگار
پرستار با جام زرین دویست
تو گفتی به ایوان درون، جای نیست
همی ده طبق مشک و صد زعفران
همی رفت گلشهر با خواهران
به زرین عماری، زدیبا جُلیل
برفتند با خواسته خیل خیل
بیاورد بانو، زبهر نثار
زدینار با خویشتن ده هزار
به نزد فرنگیس بردند چیز
زبان ها پر از آفرین بود نیز
زمین را ببوسید گلشهر و گفت
که خورشید را گشت با ماه جفت
و زان روی، پیران و افراسیاب
زبهر سیاوش همه پرشتاب
بدادند دختر به آیین خویش
چنان چون بود در خور دین خویش
وصف جمال رودابه:
شگفت اندر آن مانده بد زال زر
بدان روی و آن موی و آن زیب و فر
ابا یاره با طوق و با گوشوار
زدینار و گوهر، چو باغ بهار
دو رخساره چون لاله اندر سمن
سر جعد زلفش شکن بر شکن
گردآفرید:
یکی بوستان بود اندر بهشت
به بالای او سرو، دهقان نکشت
دو چشمش گوزن و دو ابرو کمان
تو گفتی همی بشکفد هر زمان
شب:
شبی چون شبه روی شسته به قیر
نه بهرام پیدا، نه کیوان، نه تیر
دگرگونه آرایشی کرد ماه
بسیج گذر کرده بر پیشگاه
ز تاجش دو بهره شده لاجورد
سَپَرده هوا را ز زنگار و گرد
شده تیره اندر سرای درنگ
میان کرده باریک و دل کرده تنگ
سپاه شب تیره بر دشت و راغ
یکی خلعت افکنده از پر زاغ
چنان گشت باغ و لب جویبار
کجا موج خیزد ز دریای قار
زمین زیر آن چادر قیرگون
تو گفتی شدستی به خواب اندرون
نه آوای مرغ و نه هراّی دد
زمانه، زبان بسته از نیک و بد
ابیات فراوان دیگر در این زمینه ها در شاهنامه یافت می شوند که نشان دهنده ذوق تغزلی و اندیشه های غنایی فردوسی حماسه سرا می باشند. هم چنین در شاهنامه اشعار فراوان در زمینه «رثا» که خود گونه ای از ادبیات تغزلی است می بینیم مثل رثای سهراب، رثای فرزند سی و هفت ساله خود فردوسی که همه نشانه هایی از روح و ذوق غنایی او است. فردوسی در بیان اندام های بدن، تصویرهای زنده و زیبا آفریده است. مو، رخ، لب، بازو، بالا، بینی، بر، سینه، چشم، پیکر و تن، دست، دل، رو، گیسو، زبان، ریش (در مردان)، سر، میان، اندام، ابرو، خال، دندان، دهان، ران و سایر اعضا و اندام های دیگر در شاهنامه به فراوانی توصیف شده اند.
اما فردوسی در بیان اندام ها، هیچ گاه از جاده ی ادب و عفت خارج نشده و بسیاری از اندام ها را با زبانی رمز آمیز نام برده است.
بر روی هم شاهنامه تنها کتابی است که علاوه بر توصیف میدان های جنگ، وصف یلان و دلاوران و گردان و سلاح ورزان، به جنگ با سیاهی و پلشتی نیز پرداخته و تضاد بین نیکی و بدی، نور و ظلمت، شادی و اندوه و نبرد با دیوان و اهریمن در آن به خوبی آشکار است، علاوه بر این عشق در این کتاب عظیم، جایگاه دل انگیزی دارد و ظرافت و قدرت عشق در شاهنامه از آن جهت است که در کنار حماسه قرار گرفته و شادی و امید را در دل جنگاوران و پهلوانان زنده نگه می دارد.
برگرفته از :
http://www.nasimjonoub.com/articles/article.asp?id=13169
http://www.hawzah.net/fa/magazine/magart/3992/6701/79509
یاد مجله های کتیبه ی پدر افتادم! :)
آپم راستی
عکس فوق العاده اییه
تشکر محمد جان .
سلام دوست خوبم خیلی وبت با حال تر شده ممنون که بهم سر میزنی
متشکرم عزیزم .
بعضی ها از دور می درخشند!!!!
نزدیک که می شوی یک تکه شیشه ی شکسته بیشتر نیستند...
درود بردوست خوبم فریناز
سپاس از حضور گرمت
خواهش می کنم . من از مطالعه وبلاگت لذت می برم
ممنون از روحیه
هرچی شما بگی
بزرگتری گفتن، کوچیکتری ...
:)
خیلی باحالی
هر روز نیمه ابری پاییز دلپسند
کز تند بادها
بادست هر درخت
صدها هزار برگ زهر سو چو پول زرد
رقصنده در هواست
وآن روزها که درکف این آبی بلند
خورشید نیمروز
چون سکه ی طلاست
تنها تویی تویی که روشنگر منی
در خاطر منی
با این که ندیدمت اما گویی سالهاست می شناسمت !
خیـــــــــــلی عالیه ،نظرت رو در باره وبلاگم میخواستم آخه یه لینک شعر و داستان ساختم میخواستم چند تا سایت خوب بهم معرفی کنی.(ایمیل کن)
مرسی
علی جان تشکر از اینکه به من سر زدی. تو وبلاگ جالب و متنوعی داری اما من دو نکته را متذکر میشوم امیدوارم که به کارت بیاید . اول اینکه به نظرم بهتر است در یک زمینه کار کنی مثلا ادبیات یا کامپیوتر و یا . . .
دوم اینکه باید سعی کنی به وبلاگ دیگران سر بزنی و از آنها تقاضا کنی که لینکت کنن . تا آمار بازدیدت بالا بره . امیدوارم نظراتم به کارت بیاد .
با سلام
با موضوع نوع پوشش یک ایرانی آپم لطفا تشریف بیارید
چشم . سر میزنم.
درود دوست مهربانم
آن شب به بزم شعر وادب از سرنیاز
چشمم به روی ماه تو گرم نگاه بود
طاوس مست بودی واز پرنیان ناز
برسر ترا به رنگ شقایق ، کلاه بود
روی سپید با سر لعل فام تو
چون برف وخون به چشم همه نقش بسته بود
در زیر کج کلاه تو، آن حلقه های زلف
آرام بخش دیده ودل های خسته بود
سپاس ازشما که در بالا بردن فرهنگ ایرانی می کوشید
تشکر نیره جان .
صحبت از مقدس ترین واژه هاست!
واژه ای که معنی و مفهومش در قالب لغت نمی گنجه!
خیلی به عشق های اساطیری این سرزمین علاقه مندم، آدم واقعا تو این دوره و زمونه هستش که به مفهوم عمیق تری از عشق و زیبایی داستان های کهن ایرانی و فرهنگ ناب این خطه پی می بره، متشکرم
تشکر که سر زدین
درود دوست خوب وعزیزم
سپاس از مهربانی ات
دوست دارم همیشه به شما سربزنم مهربانم
من هرگز تو را فراموش نمی کنم
آرزو دارم همیشه به دیدارم بیایی
سپاس ازتو
نیره جون ممنون از توجهت .
آن دوست که دیدنش بیاراید چشم
بی دیدنش از دیده نیاساید چشم
ما را،زبرای دیدنش باید چشم
ور دوست نبینی به چه کار آید چشم
منتظر نظر زیبایت هستم
حتما سر میزنم دوست من
آفرین
تشکر
دلم می خواد وقت کافی داشته باشم بشینم مطالبت رو بخونم.
گاهی یه گریزی می زنم...
یاد دوران دانشگاه می افتم..... رستم و سهراب و ....
واقعا یاد ایام دانشجویی به خیر .
واقعا چقدر زود دیر میشود
Kheili ghashang bood
ممنون از توجهتون.
سلام دست تون درد نکنه واقعا شعر های خوبی هست
سلام دوست عزیز وبلاگ من غیر فعال شده آدرس وب جدیدم را گذاشتم منتظر حضورتون هستم
خدمت می رسم
جناب پروینی گرامی
هر کاری کردم وب جدیدتون باز نشد.
بسیار زیبا
خانمها از مجله اینترنتی نیکویان نیز بازدید بفرمایید
عالی بود
:گل
سلام چند بیتی از شاهنامه که در وصب عشق سهراب میگه و به زحاک و ماردوش تشبیه میکنه میتونین برام پیدا کنین صفحه چنده ممنون میشم
درود دوست گرامی
من درست متوجه منظورتان نشدم، کی را به ضحاک تشبیه می کند.
به هر حال قسمت مربوط به سهراب و گردآفرید باید مد نظرتان باشد که در هر شاهنامه ای شماره صفحه فرق می کند.
با این بیت شروع میشود:
چو آگاه شد دختر گژدهم
که سالار آن انجمن گشت کم