ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
پادشاهی کی کاووس
پادشاهی کی کاووس صدوپنجاه سال بود . پس از اینکه او بر تخت نشست و تمام مردم را گوش به فرمان خود دید به خود مغرور شد و
چنین گفت: غیراز من چه کسی شایسته تاج و تخت است ؟ الان زمان باده نوشی است . رامشگران را فراخواند و آنها شروع به نغمه سرایی کردند .
که مازندران شهر ما یاد باد
همیشه بر و بومش آباد باد
که در بوستانش همیشه گلست
به کواندرون لاله و سنبلست
هوا خوشگوار و زمین پرنگار
نه گرم و نه سرد و همیشه بهار
نوازنده بلبل به باغ اندرون
گرازنده آهو به راغ اندرون
همیشه نیاساید از جست و جوی
همه ساله هر جای رنگست و بوی
گلابست گویی بجویش روان
همی شاد گردد ز بویش روان
دی و بهمن و آذر و فرودین
همیشه پر از لاله بینی زمین
همه ساله خندان لب جویبار
بهر جای باز شکاری بکار
سراسر همه کشور آراسته
ز دینار و دیبا و از خواسته
بتان پرستنده با تاج زر
همان نامداران زرین کمر
کسی کاندران بوم آباد نیست
بکام از دل و جان خود شاد نیست
وقتی کاووس این سخنان را شنید به فکر فرو رفت و تصمیم گرفت سوی مازندران لشکرکشی کند وقتی تصمیمات او به گوش بزرگان رسید همگی ناراحت شدند چون کسی در اندیشه جنگ با دیوان نبود .پهلوانانی چون طوس و گودرزوکشواد و گیو و خراد و گرگین و بهرام نیو همگی به ظاهر اطاعت کردند ولی در دل نگران بودند پس به فکر چاره افتادند . طوس گفت : بهتر است هیونی به سوی زال بفرستیم و به او بگوییم بیاید تا شاید پند او در شاه اثر کند. پس چنین کردند . زال آشفته به ایران آمد و وقتی به نزد شاه رفت در نگاه اول به یاد منوچهر افتاد گویی او را دوباره می بیند . پس شروع به صحبت کرد و گفت : شاها شنیدم که قصد مازندران داری تو باید بردبار باشی جمشید با آن همه کروفر شاهی اصلا در فکر مازندران نبود و فریدون با آنهمه عقل و تدبیر و افسون و حتی منوچهر هیچکدام در اندیشه جنگ دیوان نبودند چون آنجا طلسم و بند و جادو در کار است . نباید سپاه را به کام دیو فرستاد .
کاووس گفت : من از نصایح تو بی نیاز نیستم اما من از فریدون و جمشید و منوچهر عظمت بیشتری دارم و سپاه و گنج بیشتر . البته در این راه رنج زیادی باید کشید پس تو و رستم از ایران محافظت کنید و من به مازندران می روم که خداوند یار من است .
زال گفت : تو شاهی و ما بنده تو هستیم اگر چیزی گفتم از سر دلسوزی بود پس هرچه تو گویی اطاعت می کنیم . شاه با زال خداحافظی کرد و ایران را به میلاد سپرد و گفت : اگر دشمن آید به زال و رستم پناه ببر و از آنها مدد جو و خود با بزرگان به سوی مازندران رفت . شب و روز در راه بودند تا اینکه در کنار کوه اسپروز که جایگاه دیو بود خیمه زد و گیو را با لشکری به سوی مازندران فرستاد تا آنجا رااز سلطه دیوان خالی کند . بعد از یک هفته شاه به یکی از دیوان به نام سنجه گفت: برو پیش دیو سپید و به او بگو ما آمدیم و مازندران را غارت کردیم و اگر تو نیایی دیگر کسی را در مازندران زنده نمی یابی . سنجه رفت و سخنان شاه را به دیو سپید گفت .
دیو سپید گفت : نگران مباش که آنها را نابود می کنیم . شب هنگام هوا ابری و قیرگون شد و از آسمان سنگ و خشت می بارید به این ترتیب بسیاری از آنان نابود شدند و بسیاری به سوی ایران گریختند . وقتی روز فرارسید چشمان کاووس تیره و تار شد و تعدادی از سپاهیان همراهش هم کور شدند . بزرگان از کاووس خشمگین بودند و کاووس در پشیمانی افسوس می خورد که چرا پند زال را نپذیرفتم . بعد از گذشت یک هفته دیو سپید غرید که ای شاه بدکردار به خودت مغرور شدی و بسیاری را در مازندران کشتی و از قدرت من بی خبر بودی حالا تا پایان عمر شما را در رنج و تعب نگهمیدارم پس تعدادی از دیوان را به زندانبانی آنان گمارد و غنایم را به ارژنگ سالار مازندران سپرد و بازگشت .
کاووس شاه فرستاده ای را که چون از لشکر جدا بود آسیبی به او نرسیده بود به سوی زابل فرستاد و در نامه ای که به زال نوشت شرح ماجرا را بیان کرد و گفت : پشیمانم که پندت را گوش نکردم و از او مدد خواست .
زال به رستم گفت : شاه در دم اژدها افتاده است و بلا بر سر ایرانیان نازل شده است پس تو باید رخش را زین کنی و به کمکشان بروی . سن من دیگر از دویست سال هم گذشته است پس وظیفه توست که ببر بیان بپوشی و گرز سام برداری و با رخش بروی.
رستم گفت : راه دور است .شاه شش ماهه به آنجا رسیده است اگر من بعد از شش ماه به آنجا برسم دیگر از شاه چیزی نمی ماند چون او تحمل سختی را ندارد .
زال گفت : دو راه است یکی راهی که کاووس رفت و دیگر راهی که پر از شیر و دیو و ظلمت است . تو راه کوتاه را انتخاب کن .
رستم گفت :گوش به فرمان پدر هستم . من می روم و از ارژنگ و دیو سپید و سنجه و پولاد غندی و بید اثری باقی نمی گذارم و همه را نابود می کنم. رودابه وقتی باخبر شد که رستم به جنگ دیوان می رود غمگین و گریان شد . رستم گفت : تو مرا به خدا بسپار و گریان مباش .
سلام به نظرم وبلاگتون خیلی خوبه من و دوستام امسال یه نمایشگاه داریم و من و دوتا دیگه از دوستام غرفه ی شاهنامه رو داریم و شما واقعا وبلاگتون یه منبع عالیه برام مرسی..
خواهش می کنم. خوشحالم که براتون مفید بود
با درودی دو باره و هزار باره بر شما همیشه از نوشته هایتان لذت می برم واقعا که زحمت می کشید خداوند پشت و پناهتان باشد من به شما واقعا افتخار می کنم همیشه پیروز باشید که خیلی پر انرژی هستید مثل خودم
دوست جون سلام
خوبی؟
منم آپم
الان میام
درود...
نبابا.دانشگاه کجا بو.ده!!!
من تازه از خدمت اومدم!
آفرین بر تو. معلومه مطالعاتت زیاده
سلام گرامی ام
بسیار زیبا بود
داستان های شاهنامه نطیر ندارد
ازتو بسیار سپاسگزارم دوست پردانش من
✵ ✶ ✷ ✸ ✹ ✺ ✻✵ ✶ ✷ ✸ ✹ ✺ ✻✵ ✶ ✷ ✸ ✹ ✺ ✻
✵ ✶ ✷ ✸ ✹ ✺ ✻درودهای پاک برتو باد✵ ✶ ✷ ✸ ✹ ✺ ✻
✵ ✶ ✷ ✸ ✹ ✺ ✻✵ ✶ ✷ ✸ ✹ ✺ ✻✵ ✶ ✷ ✸ ✹ ✺ ✻
ممنون نیره جونم
سلام
مثل همیشه عالی بوى
:)
لطف دارین
سلام فریناز جان خسته نباشی
آپم عزیزم.
چشم آومدم
« به نام آن که جان را فکرت آموخت »
چندین سده است که بیگانگان دارای توانایی و تمدن، همواره کوشیده اند تا از راه بستن جویباران فراگیر دانش به روی ایرانیان، به استعمار میهن ما بپردازند. فراید ( نتیجه) این تلاش، اکنون تهیدستی ویرانگری است که دامن بیشینه خانواده های ایرانی را فرا گرفته است. این جنایت پنهان آن زمان امکان یافت که گروه اندک مزدوران برای آبادانی خود، کشوری (ایران) را ویران کردند.
با همه این نابسامانی ها، فرهنگ خوش بنیاد و ادب کهن تبار ایران زمین، تاکنون توانسته است از هویت ملی ما ایرانیان پاسداری کند. ولی سالیانی است که استعمار روس و انگلیس به همراه، همراهی های پشت پرده با آمریکا می کوشند تا با تخریب و نابودی هویت ملی، راه چپاول
سرمایه های ما ـ به ویژه نفت ـ را هموارتر و آسانتر کنند.
به همین انگیزه و با هدف پاسداری از هویت ملی ما ایرانیان و آشنایی روز افزون جوانان جویای ایران و دانش با آموزه های پاسدار هویت ملی، تارنمای (وب) « بر شاخسار سخن » هر هفته یک مطلب، در یکی از دو زمینه ادب و تاریخ سیاسی ایران معاصر به رشته نگارش می دهد.
خواهشمند است ضمن مطالعه پیوسته آن، خوانش مداوم و بیان دیدگاه های سازنده را به جوانان هم میهن سفارش فرمایید.
نشانی تارنما : Payam-chanoun.blogfa.com
به امید رفاه پایدار و سربلندی جاوید ملت و میهن
دوباره کلی درود و کلی سلام با غزلی تازه و داغ ( عشق موازی ) به روزم اگر قدم رنجه کنی و ما را شرمنده کنی ...!
خدمت میرسم.
درود!
سپاس گزارم.ممنون که تارنمای من را به تارنمای خود پیوند زدید. من تا کنون تارنمای کسی را پیوند نکرده ام ولی کار شما را می پسندم و به همین خاطر شما را پیوند خواهم کرد.هرچند هنوز روش پیوند تارنما را تجربه نکرده ام و نمی دانم .خرده نگیرید از بی دانشی است. اما شما را پیوند خواهم کرد.
درود بر شما دوست گرامی
slaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaam ey jan fadatsham golam bebakhshid vaght nakardam khabaret knam sharmande eshgham..booooooooooooooooooooooooooooooooooooooooooooooooooooooooooooooooooooooooooooooooooooooooooooooooooooooooooooooooooooooooooooooooooooooooooooooooooooooos
bebakhsh dige...
اومدم
دنیای من پر است
از دستهاییکه خسته نمی شوند
از نگه داشتن نقاب بروی چهره ی خود...
لوگوی جدید مبارک
ممنون .
golam tabrik magam toam khordadi hasti??? baba eyvala azizam linki
آدمها...
چقدر زمین به شما می آید!
جاذبه، بهانه ی خوبیست...
اگر آن هم نبود شما دست از سقوط نمی کشیدید!
اوهوم
درود بر شما فریناز گرامی
دیروز هر کار می کردم نمی شد دیدگاه بگذارم
کاووس در اوستا کی اُوسَذَنَ آمده است
یک کوی بسیار نیرومند و شاید گفت نیرومندترین پادشاه آریایی باشد
با منش و روش های گاه بزرگ و گاه میانه
در یشت ها بسیار از وی یاد شده و وی را بزرگ داشته است
ممنون که سرمیزنین و نظر میگذارید. نمیدونستم که در اوستا هم از او یاد شده .خیلی جالبه .
در شگفتم که سلام آغاز هر دیداریست ، ولی در نماز پایان است . شاید این بدین معناست که پایان نماز ، آغاز دیدار است
نکته جالب و پرمعنایی بود.
درود بر بانوی همیشه در خروش فریناز عزیز
به خلوتگاه پر از عشقت که می آیم حالم خوووووب میشود
تابعد...
ممنون از لطف و توجهت .
slmam farinaze khodam..abji 2.3 roze sar nazadi?? nemigi ma delemon tang mishe vasat...faezeh
اومدم عزیز
درود بر شما...
اگر مایل هستید لوگوی وبلاگ من رو بذارید و یا لینکم کنید و خبر بدید تا لینکتون کنم...
سپاس
با افتخار لینک شدین
سلام دوست خوبم. امیدوارم تعطیلات خوش گذشته باشه تا اینجای کار
شاد باشی
ممنون عزیزم
سپاسگذارم...
منم لینکتون کردم...
دوستیمون پابرجا
مرسی از لطفتون
خواهش می کنم.
درود برفریناز گرامی ام
سپاس از مهر بی پایانت
همیشه تندرست وشادباشی عزیزم
تشکر . امیدوارم سلامتی زودتر حاصل شود
سلام بزرگوار با غزلی تازه به روزم ( چوب و تبر ) امیدوارم نگاه زیبایتان مشکل گشای شعرم باشد اگر نقدی نظری بود مرا مورد لطف خود قرار داده و بفرمایید از بعضی از شکسته های شعرم هم عذر خواهم نیافتم زیبا تر از این [لبخند][گل]
حتماً خواهم آمد
فریناز عزیزم ممنون و سپاسگذارم از حضورو نگاهت خیلی دوست دارم بفرمایید کجای شعر وزن نداشت یا شکسته بود تا اصلاحش کنم ممنون
فرید جان مرا ببخش. تا من باشم کم توجه و سریع شعری را نخوانم!
سلام ؛داستان زیبا وبامحتوا بود,زهابرذوق وقریحه بلندتان.ماناباشید.
ممنون از نظر لطفتان:)
سلام عزیزم . بازم ممنون که سر زدی . برای من افتخاره که وبلاگ های آموزنده و ادبی رو لینک کنم . و همین الان لینک شدی . تو هم می تونی لینکم کنی .
ممنون . من هم لینکت کردم.
سلام
مرسی که همیشه بهم سرمیزنین
خواهش میکنم
slam abji didi ax hamo?
آره . خیلی نازین . برات پیغام گذاشته بودم که !
bishtar shekl dokhtar bodam ya pesar??
چون موهاتو کوتاه کردی نمیشه گفت که قیافت پسرانه است . اتفاقاً از ظرافت دخترانه هم برخورداری . مخصوصاً توی اون عکس هیس!
hala dar kol maro pasandidi ya na?
صد البته .
he vaghean???? rasti be khater farinaz khanom az on webe ozr khahi kardam..
ممنون عزیزم.
dige chikar knim ro harf farinazam ke nemitonam harf bezanam
خیلی با حالی عزیزم.دمت گرم[خنده]
rasti dar morede post jadidam nazareto nagofti?
حتما سر میزنم
eee ??? bashe farinaz khanoom bashe ..
خب چیکار کنم؟ هرچی میگم بهت برمیخوره!
منم بهت برد تیم ملی رو تبریک میگم
ممنون . امیدوارم در جام جهانی خوب عمل کنن.
سلام ممنون از تلاشتون ممنون که زحمت میکشید و داستان ها رو به نثر در میارید
ادامه داستان پادشاهی کیکاووس چی میشه؟
سپاس.
ادامه پادشاهی کیکاووس ، داستان هفتخوان و رستم و سهراب و سیاوش تا پادشاهی کیخسرو است.
سلام. خوبین؟ از تلاشتون جهت ترویج فرهنگ و مطالعه سپاس. و بعد آن که پادشاهی کیکاوس در نسخه جناب خالقی مطلق 120 سال عنوان گزدیده و صحیح تر است. نسخه تصحیح ایشان آخرین نسخه ای است که مورد تایید اساتید ادبیات است.
درود بر شما.
دوست گرامی اختلاف نظر در موضوعات مختلف همیشه بوده.
به هر حال من برای نظر استاد خالقی مطلق هم احترام قایل هستم و تعصبی در هیچ مورد ندارم.
ولی از آنجایی که از روی شاهنامه تصحیح دبیرسیاقی کار کردم ، کارم برآن اساس است.
سپاس از محبتتون
با اینکه دیر خوندم ولی خیلی دوستداشتم مرسی.
سلام
یه سوال فنی؛
روی صورت یک شخص در بعضی نگاره های شاهنامه طهماسبی که الان توی موزه متروپلیتن هستن رنگ سیاه کشیده شده. چرا؟
درود.
اطلاعاتی در این زمینه ندارم.