داستانهای شاهنامه

داستانهای شاهنامه

در این وبلاگ شاهنامه فردوسی را به صورت منثور نقل می کنیم .
داستانهای شاهنامه

داستانهای شاهنامه

در این وبلاگ شاهنامه فردوسی را به صورت منثور نقل می کنیم .

داستان رستم و شغاد

http://s3.picofile.com/file/7935850856/shaghad.jpg




داستان رستم و شغاد

در ابتدای داستان فردوسی میگوید که این داستان را آزادسرو برایش نقل کرده است و دوباره پس از مدح محمود غزنوی به داستان می پردازد .

در سراپرده زال کنیزی بود که بعد از مدتی باردار شد و پسری بدنیا آورد که نامش را شغاد نهادند . ستاره شناسان او را بداختر یافتند و به زال گفتند که وقتی بزرگ شود نژاد سام را تباه می کند و سیستان از او پرخروش میشود . زال غمناک شد و وقتی پسرک شیرخوارگی را پشت سر گذاشت زال او را نزد شاه کابل فرستاد . مدتی گذشت و او بزرگ شد و شاه کابل او را بسیار دوست داشت و به او دختر داد . وقتی شغاد داماد شاه کابل شد او فکر کرد که دادن باج به رستم را قطع کند . در زمان مقرر از طرف رستم آمدند و باج درخواست کردند . شغاد از این موضوع عصبانی شد و به شاه کابل گفت : برادرم از من شرم نمی کند . باید او را به دام اندازیم . شاه کابل هم پذیرفت . شغاد گفت : مهمانی بده و بزرگان را دعوت کن و در میانه مهمانی با من بدرفتاری کن و من با ناراحتی به زابل میروم و نزد پدر و برادرم از تو بدگویی میکنم پس رستم به کمک من می آید . تو در شکارگاه چاهی به اندازه رستم و رخش بکن و روی آن را بپوشان . شاه نیز چنین کرد و شغاد به زابل رفت و نزد پدر و برادر از شاه کابل بدگویی کرد . رستم برآشفت و گفت : من او را میکشم و تو را شاه کابل می کنم . پس خواست لشکری آماده کند اما شغاد گفت : لشکرکشی نکن . حتما او پشیمان شده است . پس رستم با زواره و صدسوار نامدار به سوی کابل به راه افتاد . شاه کابل سراسر نخجیرگاه را چاه کند . سپس وقتی رستم به کابل رسید شغاد بانگ زد که رستم پهلوان آمده است زودتر بیا و پوزش بخواه . شاه کابل از اسب پیاده شد و پابرهنه شروع به گریه کرد و معذرت خواست و رستم هم پذیرفت و او را بخشید . پس در جای سرسبزی نشستند و نوشیدنی فراوان نوشیدند و آسودند سپس شاه کابل گفت : اگر قصد شکار داری اینجا شکارگاه خوبی است . رستم هم پذیرفت . لشکر در شکارگاه پراکنده شد و رستم و زواره هم با هم بودند . رخش از بوی خاک پی برد که چاهی وجود دارد و نعلش را بر زمین کوبید و گام برداشت تا میان دو چاه رسید . رستم خشمگین تازیانه ای به او زد و او که میان دو چاه بود ناگاه در چاه افتاد و پهلویش دریده شد و رستم هم زخمی شد و وقتی چشم باز کرد شغاد را دید و فهمید که همه کارها زیر سر اوست . به او گفت : پشیمان می شوی . شغاد گفت : کار تو دیگر تمام است . شاه کابل به دشت آمد و گفت : میخواهی پزشک بیاورم ؟ رستم پاسخ داد : ای زشتکار عمر من به سر رسیده است و دکتر نمیخواهم . همه بزرگان می میرند و من هم می میرم اما بدان که پسرم فرامرز انتقام مرا از تو می گیرد . سپس به شغاد گفت : کمانی بده که اگر شیری آمد بتوانم از خود دفاع کنم تا وقتیکه روزگارم سرآید . شغاد خندان پذیرفت اما رستم کمان را به سوی شغاد نشانه گرفت و شغاد که چنین دید پشت درختی مخفی شد و رستم درخت و برادر را درهم دوخت و سپس به ستایش خداوند پرداخت که توانست انتقام خود را بگیرد و پس از پوزش خواهی از یزدان درگذشت . زواره نیز در گودالی دیگر جان داد . یکی از نامداران سپاه رستم به سوی زابلستان رفت و ماجرا را بازگفت . زال گریان و نالان مرگ آرزو میکرد . پس فرامرز را به کابل فرستاد تا انتقام رستم را از شاه کابل بگیرد و اجساد آنها را بیاورد . وقتی فرامرز به شهر رسید همه نامداران فرار کرده بودند و شهر عزادار بود . به شکارگاه رفتند و ابتدا تن رستم را شستند و جراحاتش را دوختند و مشک و عنبر مالیدند و گلاب و کافور زدند و دیبا پوشاندند و در تابوت نهادند و سپس جسد زواره را نیز چنین کردند . سپس رخش را بیرون آوردند و سوار بر پیل کردند و براه افتادند . از کابل تا زابل مردان و زنان ایستاده بودند و تابوت را روی سر میبردند . بعد از دو روز و یک شب به زابل رسیدند . در باغ دخمه ای ساختند و آنها را در آن قرار دادند و رخش را هم بر در دخمه جای دادند .

پس از پایان سوگواری ، فرامرز لشکر آراست و با سپاهیان رو به سوی کابل نهاد . وقتی شاه کابل فهمید ، سپاهش را آماده کرد . فرامرز در قلبگاه قرار گرفت و جنگ آغاز شد . کابلیها شکست خوردند و شاه کابل به سختی مجروح شد پس او را به شکارگاه بردند و در چاه سرنگون آویختند و چهل تن از خویشان او را سوزاندند . بعد فرامرز به سوی شغاد رفت و درخت و شغاد را از بن سوزاند وسپس یک زابلی را شاه کابل کرد .

در سیستان یکسال سوگواری برپا بود . رودابه به زال گفت : از درد رستم باید نالید . زال گفت : ای زن کم خرد غم گرسنگی تو را از این غم می رهاند . رودابه آشفته شد و سوگند خورد که دیگر نه میخورم و نه می خوابم . یک هفته رودابه چیزی نخورد . نخوابید . چشمانش تاریک شد و از نیرو افتاد و سرهفته دیوانه شد و به آشپزخانه رفت و مار مرده ای دید و خواست تا از آن برای خود غذا درست کند .خدمتکاران جلوی او را گرفتند و برایش خوردنی بردند و او خورد و خفت و از اندوه آسوده شد و دوباره غذا خواست و به زال گفت : راست گفتی که خور و خواب غم مرگ را کم می کند . او مرد و ما هم به دنبالش میرویم پس پولی به درویش داد و از خدا خواست تا رستم را بیامرزد و او را به بهشت ببرد .

از آنسو گشتاسپ که به آخر عمرش رسیده بود ، جاماسپ را طلبید و گفت : از درد اسفندیار غمگین هستم .پس از من بهمن شاه می شود و رازدار او پشوتن است ، سر از فرمان او نپیچد و همراهش باشید . کار من تمام شد پس کلید گنجها را به بهمن سپرد و گفت : تخت و تاج را به تو می سپارم . این بگفت و جان سپرد . دخمه ای ساختند و او را در آن قرار دادند و به عزاداری پرداختند .

نظرات 52 + ارسال نظر
وحید شنبه 23 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 10:39 ق.ظ

عالی بود واقعا لذت بردم

متشکرم.

سینا شنبه 23 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 10:40 ق.ظ

بسیار زیبا بود 5 ساعته دارم می خونم هنوز خسته نشدم
درود بر شما رای این کار ارزشمندتون
خسته نباشید!

از توجهتان متشکرم .

کیارش شنبه 23 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 11:12 ق.ظ http://mardaftab.blogfa.com/

سپاس از حضورت و واقعا وبلاک شما برای من من عزیزاست چون به داستانهای شاهنامه علاقه دارم خیلی زحمت است که می کشی دستت درد نکند و قلمت ماندگار

ممنون دوست گرامی.

نیره شنبه 23 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 12:02 ب.ظ http://naseri-n.blogfa.com

سلام فریناز گرامی ام
خیلی زیبا بود
به نظرت شغاد چه معنایی داره ؟
ممنون از داستانهایت همیشه قشنگت

بر اساس لغت نامه دهخدا:
شغاد. [ ش ِ ] (ص ) مباح و حلال وهر چیز که در مذهب و دین روا بود. (ناظم الاطباء).

ققنوس&سیمرغ شنبه 23 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 02:59 ب.ظ

نیایش حضرت سجاد در طلب خوی‌های نیک
خدایا، بر محمد و خاندانش درود فرست و ایمان مرا به کمال مطلوب رسان، و یقین مرا برترین یقین گردان، و سرانجامِ نیّت مرا سرانجامِ بهترین نیّت‌ها قرار ده، و سرانجامِ کار مرا سرانجامِ نیکوترین کارها.
خدایا، به لطف خود نیّت مرا برتری بخش و آن را خالص گردان، و به آنچه نزد توست، یقین مرا استواری ده، و به قدرت خود، کارهای تباه مرا بسامان کن.
خدایا، بر محمد و خاندانش درود فرست و بی‌نیازم کن از هر کار که پرداختن به آن مرا از تو باز می‌دارد. مرا به کاری وادار که فردا از آن خواهی پرسید، و چنان کن که روزهای عمرم در انجام دادنِ کاری سپری شود که مرا برای آن آفریده‌ای. بی‌نیازم گردان و روزی‌ام را فراوان ساز. مرا با نگریستن به داراییِ مردم، به فتنه مینداز. عزیزم گردان و به خود پسندی دچارم مکن. مرا به بندگی و خاکساریِ درگاهت توفیق ده و چنان مکن که عبادت خویش را بزرگ پندارم و آن را تباه کنم. دست مرا وسیله‌ای کن که با آن به مردم نیکی رسد، و مخواه که با کدورتِ منّت نهادن آمیخته گردد. مرا از کردار شایسته بهره‌مندی ده و از به خود نازیدن برکنار دار.
خدایا، بر محمد و خاندانش درود فرست و چندان که مرا در چشمِ مردم بزرگ می‌داری، به همان اندازه پیش خودم خوار گردان، و چندان که مرا عزّت آشکار می‌بخشی، به همان مقدار پیش خودم ذلّت نفس عنایت کن.
خدایا، بر محمد و خاندانش درود فرست و مرا از روشی پسندیده برخوردار نما که هرگز از آن کناره نجویم، و به راهی راست رهنمون گردان که از آن روی نگردانم، و مرا نیّتی درست ارزانی کن که در آن شک نکنم، و تا آن زمان زنده‌ام بدار که به طاعت تو مشغولم، و چون روزگارم چراگاه شیطان شود، جانم را بگیر، پیش از آن که بیزاری تو بر من بتازد و خشمت مرا به خاک اندازد.
خدایا، هر خوی ناپسند مرا پسندیده، و هر عیب مرا که موجب سرزنش من است نیکو گردان، و هر فضیلت کامل نگشته‌ی مرا به کمال رسان.
خدایا، بر محمد و خاندانش درود فرست و کینه‌ی دشمنان مرا به مهر مبدّل کن، و رشک ستمکاران را به محبت، و بدگمانی بندگان شایسته را در حقِ من به اطمینان، و دشمنی نزدیکان را به دوستی، و پیوند گسستنِ خویشان را به پیوستن، و روی بر تافتنِ نزدیکان را به یاریگری، و دوستی دوستانِ دروغین را به عشق خالصانه، و ناسازگاری رفیقان را به معاشرت نیک، و تلخیِ ترس از ستمگران را به شیرینیِ ایمن ماندن از ستم ایشان.
خدایا، بر محمد و خاندانش درود فرست و مرا در برابر آن کس که بر من ستم می‌کند، توانایی ده، و در مقابل آن کس که با من به ستیز برخاسته، زبانِ گویا بخش، و بر آن که با من دشمنی می‌ورزد، پیروزی ده، و در برابر آن کس که مرا می‌فریبد، چاره سازی عنایت کن، و در برابر آن کس که مرا زبونِ خود م‌خواهد، نیرومند گردان. توانم ده که دروغ آن کس را که بر من عیب می‌گیرد، آشکار کنم، و از دستِ آن کس که در پی آزار من است، رهایی یابم، و توفیقم ده تا از کسی فرمانبری کنم که مرا به راه راست می‌برد، و در پیِ کسی روم که مرا به جادّه‌ی خیر و صلاح می‌کشد.
خدایا، بر محمد و خاندانش درود فرست و مرا بر آن دار که خیرخواه کسی باشم که بدخواه من است، و به آن کس که از من کناره می‌گیرد، پاسخ نیک دهم، و به کسی که مرا محروم می‌کند، بخشش نمایم، و کار کسی را که از من می‌بُرَد، با آشتی تلافی کنم، و کسی را که درباره‌ی من غیبت می‌کند، به نیکی یاد آورم، و خوبی را سپاس گویم، و از بدی چشم برگیرم.
خدایا، بر محمد و خاندانش درود فرست و مرا به زیور شایستگان بیارای و به جامه‌ی پرهیزگاران بپوشان: در گستردن عدل و داد، و فرو خوردن خشم، و میراندن آتش دشمنی، و به هم پیوستن دل‌های پراکنده، و به سامان کردن کار بندگان، و برملا کردن پسندیده‌ها، و پوشاندن کارهای ناپسند، و نرمخویی و فروتنی و خوش رفتاری و بردباری و خوش رویی، و پیشی جُستن در فضیلت‌ها، و گرویدن به شیوه‌ی احسان، و سرزنش نکردن دیگران، و بخشش نکردن به کسی که سزاوار بخشش نیست، و گفتن سخن حق، اگر چه دشوار باشد، و اندک شمردنِ کردار و گفتار نیکِ خود، اگر چه بسیار باشد، و بسیار شمردن کردار و گفتار بدِ خویش، اگر چه اندک باشد. [ای معبود من] این صفات را در من به کمال رسان، به وسیله‌ی طاعتِ پیوسته و همراهی با جماعت مؤمنان و دوری گزیدن از بدعتگذاران و پیروانِ اندیشه‌های ساختگی.
خدایا، محمد و خاندانش درود فرست و هنگام پیری فراخ‌ترین روزی‌ات را به من ارزانی کن، و چون درمانده شوم، نیرومندترین نیروی خود را به من ده، و مرا در عبادت خود به کسالت دچار مکن، و مپسند که راه تو را نادیده انگارم و بر خلاف دوستی‌ات گام بردارم و با آنان که از تو بریده‌اند، پیوند خورم، و از آنان که به تو پیوسته‌اند، پیوند بُرَم.
خدایا، چنان کن که هنگام ضرورت با نیروی تو به انتقام برخیزم، و هنگام نیاز، نیازخواه تو باشم، و هنگام تنگ‌دستی، پیش تو زاری کنم، و مرا به فتنه مینداز که هنگام ناچاری از کسی جز تو یاری خواهم، و هنگام درویشی پیش دیگران به خواهش فروتن گردم و هنگام ترس در پیشگاهِ غیرِ تو به زاری افتم، تا آن جا که سزاوار گردم مرا به حال خود واگذاری و احسان خویش را از من دریغ کنی و روی از من بگردانی. ای مهربان‌ترین مهربانان.
خدایا، هر آرزو و گمان و رشک که شیطان در دلم می‌افکند، تو آن را یاد کرد بزرگیِ خود و اندیشه در قدرت خود و تدبیر بر ضدّ دشمنت قرار ده، و چنان کن که هر ناسزا و یاوه و دشنام ناموسی، یا گواهی ناحق، یا غیبت مؤمنی که حضور ندارد، و یا ناسزا به شخص حاضر و مانند آن که بر زبانم جاری می‌شود، سخنی در ستایش تو و افزونی در مدح تو و بزرگداشت همواره‌ی تو و سپاس نعمت‌های تو و اعتراف به احسانِ تو و شمارش بخشش‌های تو باشد.
خدایا، بر محمد و خاندانش درود فرست و چنان کن که بر من ستم نرود، زیرا تو می‌توانی آن ستم را از من باز داری؛ و من بر کسی ستم نکنم، زیرا تو می‌توانی مرا از ستمگری نگاه داری؛ و هرگز به گمراهی نیفتم، زیرا تو می‌توانی مرا به راه هدایت اندازی؛ و هرگز فقیر نشوم، زیرا گشایش کارم از توست، و هرگز گردن کشی نکنم، که هر چه دارم از توست.
خدایا، بر آستانِ آمرزشت قدم نهادم و آهنگِ بخشایش تو کردم و به گذشتِ تو مشتاقانه روی آوردم و به احسان تو مطمئن گشتم، حال آن که هیچ ندارم تا سبب آمرزش تو شود، و در کردارم چیزی نیست که در خور بخششِ تو باشد. و چون بدین گونه خویشتن را محکوم کرده‌ام، دیگر جز احسانِ تو هیچ نخواهم داشت. پس بر محمد و خاندانش درود فرست و بر من تفضّل فرما.
خدایا، زبانم را به هدایت گویا کن، و پرهیزگاری را به من الهام فرما، و مرا به هر کاری که پاکیزه‌تر است موفق بدار، و به هر چه پسندیده‌تر است برگمار.
خدایا، مرا به والاترین راه رهنمون باش و چنان کن که بر دین تو بمیرم و بر دین تو زنده شوم.
خدایا، بر محمد و خاندانش درود فرست و مرا از میانه‌روی بهره‌مند فرما، و در زمره‌ی شایستگان درآور، و از راهنمایان راهِ هدایت و پایداری قرار ده، و در شمار بندگان نیکوکار خود وارد ساز. رستگاری روز قیامت را روزیِ من کن و از کمینگاه دوزخ به سلامت عبورم ده.
خدایا، چنان کن که نفسِ من از آنچه رستگاری‌اش در آن است دل برندارد، و به آنچه سامان کارش در آن است نیز مشغول باشد؛ زیرا نفسِ من، اگر تو از گناه بازش نداری، حریص و آزمند است.
خدایا، چون غمگین شوم، تو همه چیز منی، و چون محروم گردم، امید و آرزویم تویی، و چون مصیبتی به من رو کند، به درگاه تو زاری کنم، و هر چه از دستِ من رود، پیش تو باقی است، و هر چه تباه شود، به صلاح آوردن آن با توست،و هر چه ناپسند تو باشد، آن را دگرگون می‌سازی. پس بر من منّت گذار و پیش از رسیدن بلا، تن درستی‌ام ده، و پیش از آن که نیاز خواهم، توانگرم فرما، و پیش از آن که گمراه شوم، راه راستم بنما. رنج آزار بندگان را از من بردار، و آسایش روز رستاخیز را به من ببخش، و نیکیِ هدایت را به من ارزانی کن.
خدایا، بر محمد و خاندانش درود فرست درود فرست و به لطف خود، آسیب حوادث را از من به دور دار، و با نعمت‌های خود مرا بپروران، و به کرم خویش اصلاحم فرما و دردم را چاره ساز، و در سایه‌ی امن خود پناهم ده، و جامه‌ی خشنودی خود بر من بپوشان، و چون کارها بر من پوشیده و مشکل شود، توفیقم ده که درست‌ترین‌شان را انجام دهم، و چون امور به یکدیگر درهم آمیزند، پاکیزه‌ترین آنها را به من بنما، و چون مذاهب و ملل به ناسازگاری در افتند، مرا به آن مذهب که بیش‌تر مایه‌ی خشنودی توست، راهنمایی کن.
خدایا، بر محمد و خاندانش درود فرست و بر سرم تاج بی‌نیازی بگذار، و بر آنم دار که کارها را به نیکوترین شکل انجام دهم و بر هدایتِ تو راست و پا برجا باشم. مرا به روزیِ بسیار و زندگی راحت میازمای، و گذران زندگی‌ام را بر من سخت و بغرنج مساز. دعایم را اجابت نشده به من برمگردان، که من برای تو همتایی نمی‌دانم و با وجود تو دیگری را نمی‌خوانم.
خدایا، بر محمد و خاندانش درود فرست و مرا از اسراف کاری باز دار، و روزی‌ام را از بلای تباهی ایمن دار، و دارایی‌ام را برکت ده و بر آن بیفزای، و در کار انفاق راه درستِ نیکی کردن را به من بنمای.
خدایا، بر محمد و خاندانش درود فرست و رنج کسبِ معاش را از من بردار، و از جایی که گمان نمی‌برم، مرا روزی ده، تا به جای عبادت تو به جستجوی روزی نپردازم و از عواقب آن بر دوش خود باری گران فراهم نسازم.
خدایا، آنچه را خواستارم، به قدرت خود روا گردان، و از آنچه بیمناکم، به عزّت خویش در امانم دار.
خدایا، بر محمد و خاندانش درود فرست و عزّت و آبرویم را با توانگری حفظ فرما، و منزلتم را با تنگ دستی به خواری میفکن تا از روزی خواهانت روزی بخواهم و دست نیاز به سوی مردمان فرومایه پیش آورم، و آنگاه به ستایش کسی که به من چیزی بخشیده فریب خورم و به نکوهش آن که چیزی از من دریغ داشته مبتلا گردم، حال آن که تنها توی که می‌بخشی و نمی‌بخشی.
خدایا، بر محمد و خاندانش درود فرست و مرا تن درستی ده تا بندگی کنم، و آسودگی بخش تا دل از این جهان بردارم، و دانشی عنایت کن که با عمل همراه گردد، و پارسایی‌ای ده که با میانه‌روی توأم باشد.
خدایا، عمرم را با بخشایش خود به پایان بَر، و آرزویم را در امید بستن به رحمت خود محقّق فرما، و راهم را در رسیدن به خشنودی خود آسان ساز، و کردارم را در همه حال نیکو گردان.
خدایا، بر محمد و خاندانش درود فرست و مرا هنگام غفلت به یاد خویش انداز، و در روزهای فرصت، به فرمانبری خود به کارم گیر، و برای رسیدن به محبت خود، راهی آسان پیش پایم گذار، و با آن، خیر این جهان و آن جهانِ مرا کامل گردان.
خدایا، بر محمد و خاندانش درود فرست؛ مانند برترین درودها که پیش از او بر کسی از آفریدگانت فرستاده‌ای، یا پس از او بر کسی از آفریدگانت خواهی فرستاد، و ما را در دنیا و آخرت نیکی عطا فرما، و به رحمت خود، ما را از عذاب آتش نگاه دار.

امین

پ. اسماعیل زاده شنبه 23 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 03:33 ب.ظ http://shahnamehferdowsi.blogsky.com/

داستان را خواندم . با اینکه معولا خود شاهنامه را بشتر از نثر آن دوست دارم ولی نثر شما هم خواندنی است.

جدای از مسائل روانشناختی و اجتماعی در این داستان جالب است بدانیم درختی که رستم شغاد را به آن می دوزد «چنار»ی کهنسال بود.

ممنون از توجهت

پروانه شنبه 23 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 03:49 ب.ظ

http://s4.picofile.com/file/7935772575/shaghad.jpg

خیلی لطف کردی

فاطمه زهرا شنبه 23 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 06:22 ب.ظ http://birabt2.blogfacom

دوست عزیز ممنون از لینکتون شما هم با افتخار لینک شدید

سکوت منتظر... شنبه 23 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 06:50 ب.ظ http://kiarash53.blogfa.com

درود فریناز گرامی
زیبا بود.
سپاس از اینهمه تلاشت در به نگاره کشیدن رویدادها و استوره های کهن این مرز و بوم با نثری روان.
شب زیبایی پیش روی شما باشه...53

ممنون دوست عزیز.

سکوت منتظر... شنبه 23 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 06:51 ب.ظ http://kiarash53.blogfa.com

این منم خسته در این شهر غریب
روح آزرده ام از جسم جدا
بس کجا در بزنم تا که به من
بدهند مژده ی یک فردا را...

حمیده شنبه 23 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 08:02 ب.ظ http://shocolatedagh.blogfa.com

رفتن علت نیست
معلول تمام ماندن‌هایی‌ست
که گوشه اتاق فرسوده می‌شوند
از کسی که می‌خواهد برود
نباید چیزی پرسید
هرکسی که پا دارد می‌رود …

هورامان هانه‌به‌رچه‌م شنبه 23 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 08:22 ب.ظ http://haneberchem.mihanblog.com/

سلام داستان های شیرین شاهنامه خواندنی ومتفاوت اند.دست خوش

ممنون از شما

فرید عباسی شنبه 23 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 09:49 ب.ظ http://qalamhawraman.mihanblog.com/

درود بر شما خواهر ارجمندم بازهم گل کاشتید

سرافراز باشی فرید جان.

parse یکشنبه 24 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 09:56 ق.ظ http://mardeparse-sarbaz.loxblog.com

بسیار زیبا بود مثل همیشه عالیست. حیف شد در این بخش رستم به دست برادرش کشته شد.
همه سیستان زو شود پرخروش همه شهر ایران برآید به جوش
شود تلخ ازو روز بر هر کسی ازان پس به گیتی نماند بسی
غمی گشت زان کار دستان سام ز دادار گیتی همی برد نام
به یزدان چنین گفت کای رهنمای تو داری سپهر روان را به پای
به هر کار پشت و پناهم توی نماینده‌ی رای و راهم توی

سپاس

کیارش دوشنبه 25 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 12:30 ق.ظ http://mardaftab.blogfa.com/

درود دوست من به پایان روز دیگر می رسیدیم امیدوارم دیروزبرای شما روز خوبی بوده باشد و در سایه کرم خداوند یکتا سر بلند باشی و روزی خوب برایت ارزومه با قطعه ای ادبی به استقبال بامداد می رویم بامداد شما بخیر
***********************************************
کاش می فهمیدی...!

کاش می دانستی...!

نفسی نیست به تو هدیه کنم...!

همه ی میراثم

خانه باغی است

پدرداد به من

باغ کاکتوسی که

بی نهایت زیباست

آه ...!

در باغ ما

عشق با نغمه ی کرکس

چه شور انگیز است

همدم خلوت این باغ کلاغی زیباست

واقعا بوی لجن

برکه ی خوشبختی را

چه معطر دارد

بلبل از این همه شادی

پر خود بشکست

کاش می دانستی...!

کاش می فهمیدی...!

نفسی نیست به تو هدیه کنم...!

اندر این باغ بهشت

آرزوی من تنها

فقط کبریت است....
[گل][گل][گل][گل]

کیارش دوشنبه 25 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 08:50 ق.ظ http://mardaftab.blogfa.com/

محتسب مستی به ره دید و گریبانش گرفت
مست گفت ای دوست این پیراهن است افسار نیست


گفت مستی زان سبب افتان و خیزان میروی
گفت جرم راه رفتن نیست ره هموار نیست


گفت می باید تو را تا خانه قاضی برم
گفت رو صبح آی قاضی نیمه شب بیدار نیست


گفت نزدیک است والی را سرای آنجا شویم
گفت والی از کجا در خانه خمار نیست


گفت تا داروغه را گوییم در مسجد بخواب
گفت مسجد خوابگاه مردم بدکار نیست


گفت دیناری بده پنهان و خود را وا رهان
گفت کار شرع کار درهم و دینار نیست


گفت از بهر غرامت جامه­ات بیرون کنم
گفت پوسیدست جز نقشی ز پود و تار نیست


گفت آگه نیستی کز سر در افتادت کلاه
گفت در سر عقل باید بی کلاهی عار نیست


گفت می بسیار خوردی زان چنین بیخود شدی
گفت ای بیهوده گو حرف کم و بسیار نیست


گفت باید حد زند هشیار مردم مست را
گفت هشیاری بیار اینجا کسی هشیار نیست

سروش دوشنبه 25 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 04:18 ب.ظ http://pesaremehr.blogfa.com/

ممنون از دقت نظرتون
استرابن عقیده دارد که نام دریای خزر(کاسپین) و قزوین و همدان از نام همین قوم گرفته شده است.همین گونه پژوهشگر ایرانی جلیل ضیا پور نام تعداد زیادی امکنه را ذکر می کند که در آن ها کلمه ی کاس و کاش نام برده شده که این اماکن هم اکنون در گیلان زمین هستند و ممکن است این نام ها از زمان کاسی ها مانده باشد.
نکته جالب اینکه هم اکنون نیز در بعضی مناطق شمالی ایران برای آدم های چشم رنگی و زاغ چشم زیبا رو لفظ کاس را به کار می برند.

ممنون

سکوت منتظر... دوشنبه 25 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 05:35 ب.ظ http://kiarash53.blogfa.com

در میانه شاخه ی جان سخت چنار
کبوترى سپید
با تنگدستى
لانه اى ساخته
جوجه ها یک روز است
از مادر
ندارند نشانی
سحر،عاشقانه
آنان را به آغوش می کشد...

فاطمه شادکانی دوشنبه 25 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 08:20 ب.ظ http://hamishebahar-92.blogfa.com/

سلام عزیزم...

کاش من یک بچه آهو می شدم

می دویدم روز و شب در دشتها

توی کوه و دشت و صحرا روز و شب

می دویدم تا که می دیدم تو را

...

بهترین شادباش ها تقدیم به شما،

بمناسبت میلاد امام علی بن موسی الرضا(ع)

ممنون عزیزم .

مرجان دوشنبه 25 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 10:34 ب.ظ http://2500aryaie.blogfa.com

سلام.
چه داستان جالبی !!!!!
راستش تا حالا نمیدونستم که "رستم " با اون یال و کوپالش و اون زور بازو و قدرتی که داشته چطور میمیرد ؟؟؟؟؟
ممنون که به اطلاعات مخاطبینت می افزائی !!!!!!
سرفراز باشی هموطن عزیزم.

سپاس از لطفت.

کیارش سه‌شنبه 26 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 09:16 ق.ظ http://mardaftab.blogfa.com/

درود و صبح بخیر
خفته بر بستر مینویی آتشکده
اردیسور آناهیتا
ساقه اندامش
می سوزد
طرح بارانی گیسویش در سایه فرو می ریزد
و در آیینه ی تاریک فصول
به زمین می
نگرد
آی آناهیتا
کولی گمشده و سرگردان
کولیانی که در آغاز فصول
ازفصولی دیگر
به تماشای زمین در گذرند
رود را می خوانند
دشتها می خوانند
آی آناهیتا
کولی گمشده ی سرگردان
ترک این بی ره سرگردان کن
باران کن
آناهیتا باران کن

نوربخش سه‌شنبه 26 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 11:26 ب.ظ http://linguist2b.mihanblog.com

سلام فریناز گرامی؛

وبلاگ بسیار جالبی دارین و مطلب حاضر هم از مطالب جالب توجه محسوب می شه.

در ارتباط با سوالتون در مورد این که چرا هورامی یا زازیی زبان خونده می شن باید یادآور شد که عنوان گذاری ها صرفاً از جنبه ی زبان شناختی بوده و مؤید این موضوعه که از منظر علم قوم کرد سه زبان مجزا رو گویش می کنن که البته بسیار هم به هم نزدیک بوده و مرتبط هستن.

این سه زبان به ترتیب میزان گویش ور عبارتند از کرمانجی، گورانی (هورامی) و زازایی. البته در متون علمی معمولاً از کرمانجی (این عنوان با «کورمانجی» متفاوته) به عنوان زبان کردی یاد می شه چون بیش از 90 درصد کردها به این زبان صحبت می کنن.

البته خود کردها هر سه زبان رو تحت عنوان «کردی» می شناسن و معمولاً به دو زبان از این سه زبان (به فراخور موقعیت جغرافیایی محل سکونت شان) گویش می کنن.

همواره موفق باشید و نویسا.

سپاس از توجهتون.

کیارش چهارشنبه 27 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 12:12 ق.ظ http://mardaftab.blogfa.com/

درود بانو امروز سر نزدی

ناخوشم

کیارش چهارشنبه 27 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 07:37 ق.ظ http://mardaftab.blogfa.com/

دل می‌رود ز دستم صاحب دلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
کشتی شکستگانیم ای باد شرطه برخیز
باشد که بازبینیم دیدار آشنا را
ده روزه مهر گردون افسانه است و افسون
نیکی به جای یاران فرصت شمار یارا
در حلقه گل و مل خوش خواند دوش بلبل
هات الصبوح هبوا یا ایها السکارا
ای صاحب کرامت شکرانه سلامت
روزی تفقدی کن درویش بی‌نوا را
آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است
با دوستان مروت با دشمنان مدارا
در کوی نیک نامی ما را گذر ندادند
گر تو نمی‌پسندی تغییر کن قضا را
آن تلخ وش که صوفی ام الخبائثش خواند
اشهی لنا و احلی من قبله العذارا
هنگام تنگدستی در عیش کوش و مستی
کاین کیمیای هستی قارون کند گدا را
سرکش مشو که چون شمع از غیرتت بسوزد
دلبر که در کف او موم است سنگ خارا
آیینه سکندر جام می است بنگر
تا بر تو عرضه دارد احوال ملک دارا
خوبان پارسی گو بخشندگان عمرند
ساقی بده بشارت رندان پارسا را
حافظ به خود نپوشید این خرقه می آلود
ای شیخ پاکدامن معذور دار ما را

کیارش چهارشنبه 27 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 10:14 ق.ظ http://mardaftab.blogfa.com/

درود مهربان خواهری خدا نکند چرا من هم به شدت مریضمژاییز است و اول سرما

نیره چهارشنبه 27 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 10:41 ق.ظ http://naseri-n.blogfa.com

سلام بر دوست گرامی
امروز چهارشنبه 27 شهریور روز بزرگداشت شاعر بزرگ شهریار است وسروده ای از این شاعر :



باز کن نغمه جانسوزی از آن ساز امشب

تا کنی عقده اشک از دل من باز امشب

ساز در دست تو سوز دل من می گوید

من هم از دست تو دارم گله چون ساز امشب

مرغ دل در قفس سینه من می نالد

بلبل ساز ترا دیده هم آواز امشب

زیر هر پرده ساز تو هزاران راز است

بیم آنست که از پرده فتد راز امشب

گرد شمع رخت ای شوخ من سوخته جان

پر چو پروانه کنم باز به پرواز امشب

گلبن نازی و در پای تو با دست نیاز

می کنم دامن مقصود پر از ناز امشب

کرد شوق چمن وصل تو ای مایه ناز

بلبل طبع مرا قافیه پرداز امشب

شهریار آمده با کوکبه گوهر اشک

به گدائی تو ای شاهد طناز امشب

زیباست

هم میهن یاری رسان چهارشنبه 27 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 12:36 ب.ظ http://pan-tork.blogfa.com

با سپاس از یکایک شما عزیزانی، که قلبتان برای ایران می تپد و تصمیم گرفته اید که بجای شعار دادن و رجزخوانی های پوچ، گامی راستین در دفاع از فرهنگ، تاریخ و هویت ملی کشورمان بردارید.

آدرس پیوستن به کمپین: https://www.facebook.com/events/298444586960169

به خلیج فارس در تویتر بپیوندید:
تویتر: https://twitter.com/PersianGulf_fb

آرتمیس چهارشنبه 27 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 02:06 ب.ظ http://samakeayyar.blogfa.com

باز هم داستانی خواندنی از شاهنامه .

سپاس برای زحماتتون فرینازم

ممنون دوست من

آرتمیس چهارشنبه 27 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 02:08 ب.ظ http://samakeayyar.blogfa.com

میشود در پس دیوار نگاه
آسمانت را دید
میشود با دل لبریز ز شوق خنده هایت را چید
میشود با دل پر خون و خموش
شوق بازآمدنت را به ویرانه دلهای کبوتر ها برد یا
میشود با گذر از مستی ها
باز آرام گرفت

nooshin چهارشنبه 27 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 06:40 ب.ظ http://www.khanoomkhone.blogfa.com

aliiii meese hamisheee

مرسی عزیزم.

بابک ابراهیم پور پنج‌شنبه 28 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 02:22 ق.ظ http://ghoghnos101.blogfa.com

سلام دوست عزیز. به صورت اتفاقی وبلاگتون رو پیدا کردم. مطالب جالب و قشنگی نوشتید. در حال خواندن پست های زیبایتان هستم. خوشحال میشم که به بنده هم سر بزنید و اگر مایل بودید بنده رو لینک کنید. ممنونتون میشم. منتظر حضور گرمتون هستم. با تشکر.
در پناه خدا

درود دوست گرامی
ممنون که به وبلاگ من سرزدین.
با افتخار لینکتون کردم.

کیارش پنج‌شنبه 28 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 11:03 ق.ظ http://mardaftab.blogfa.com/

هرگز نخوانده ام ،

شعری ز شاهنامه ی فردوسی بزرگ

گویاتر از حماسه ی خشم نگاه او

کز پشت میله های گران ، قفل های سرد

خواند ترانه ها ؛

از صبح زندگی .

از شام بندگی .

هرگز ندیده ام ؛

گلبرگ لاله های لب چشمه سارها

قرمز شود چو خون شهیدان ... ماه .

هرگز به گوش خویش ،



نشنیده ام که رعد خروشان به کوهسار

باشد رسا ، چو بانگ دلاویز این شعار

پیروز ....

هرگز نچیده ام ؛



از بوستان چهره ی معشوق ، بوسه ای

شیرین تر از دو بوسه ی گرمی که پارسال

در گیر و دارمرگ بچیدم ز گونه ای ،

از گونه ی رفیق عزیزم که تیر خورد !

nooshin پنج‌شنبه 28 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 11:04 ق.ظ http://www.khanoomkhone.blogfa.com

نیره پنج‌شنبه 28 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 11:17 ق.ظ http://naseri-n.blogfa.com

همیـــــشه نــــه...!

ولـــی گـــاهــی میـــان بـــودن و خـــواستـــن فـــاصلـــه مــــی اُفـــتاد

وقـــتهـــایی کســـی رو بـــا تمــام وجود مـــی خــواهــی ...

ولـــی نبـــایـــد کنـــارش بـــاشی...

یاددوستان قلب راآرامش می دهد

نیره پنج‌شنبه 28 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 11:46 ق.ظ http://naseri-n.blogfa.com

ممنون عزیزم
مراقب خودت باش
حالا تو آدمک بوس نداری چیکارکنم؟
بووووووووووووووووووووووووووووس

سکوت منتظر... پنج‌شنبه 28 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 07:29 ب.ظ http://kiarash53.blogfa.com

قیافه ی شعرهایم
قافیه ندارد
هم وزن نبودن است!
یک روز
شعر ناتمامم را
تو تمام کن...

ماندانا جمعه 29 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 06:24 ب.ظ

آن دمی که دوستی

بشکند قلب مرا

آن زمانی که مرا

می گذارد زیر پا

دیگر از بیگانگان

چه توقع دارم ؟

دیگر از این چون دوست

من چه حاجت دارم

باز هم دردی است

درد بشکستن دل

درد اعتماد من

به رفیقی بی دل ...

چی شده ماندانا جون .
به وبت سرمیزنی؟ کجا برات پیام بذارم؟

7holy سه‌شنبه 2 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 06:10 ب.ظ http://www.timarestani.blogfa.com

slooooom farinaz joon baba shuma k shomare ma ro dari pas chera yademun nemikoni??

ماندانا پنج‌شنبه 4 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 11:11 ق.ظ

یادکن که عشق نمی پرسه اهل کجایی!فقط میگه توی قلب من زندگی کن!!

عشق نمی پرسه چرا دور هستی!فقط میگه همیشه بامن هستی!

عشق نمیگه دوستم داری؟فقط میگه دوستت دارم!!!

مهلا پنج‌شنبه 4 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 02:39 ب.ظ http://parmisszabol.blogfa.com

واقعاً پستهای وبلاگ شماعالی هستند.پیشنهاددارم درصورت تمایل به تبادل لینک ازوبلاگ مادیداری داشته باشیدونظربذاریدمن باافتخارلینکتون میکنم.درضمن شاهنامه داستانهای سرزمین من سیستان عزیزنیزاست

درود دوست گرامی
تشکر از اینکه به من سرزدی .
با افتخار لینکت کردم.

گندم پرس - یونس دهمرده جمعه 12 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 11:49 ق.ظ http://gandompress.ir

سلام وب بسیار زیبا و پر محتوایی دارید به گندم پرس هم سری بزنید ممنونم میشم تبادل لینک درصورت تمایل ممنون

حتماً سرمیزنم

چه احمیتی داره؟ یکشنبه 16 اسفند‌ماه سال 1394 ساعت 06:08 ب.ظ

مگه رستم توسط بچش کشته نمی شد؟
اینجا که یه چی دیه میشه:/

خیر دوست گرامی.
رستم توسط برادرش شغاد کشته می شود .

مm یکشنبه 22 فروردین‌ماه سال 1395 ساعت 10:53 ق.ظ

خیییلی عالی بود -و

سپاس

محمدبلوچ پنج‌شنبه 28 مرداد‌ماه سال 1395 ساعت 12:50 ب.ظ

داستان جالبی بود تشکر نسبتا زیاد

آسیه پنج‌شنبه 28 مرداد‌ماه سال 1395 ساعت 09:51 ب.ظ

عالی بود..ممنون

سهراب پنج‌شنبه 11 شهریور‌ماه سال 1395 ساعت 04:35 ب.ظ

درود بر رستم و اسفندیار

ناشناس جمعه 12 آذر‌ماه سال 1395 ساعت 01:57 ب.ظ

شیرین چهارشنبه 8 دی‌ماه سال 1395 ساعت 07:36 ب.ظ

درود بر شما هم وطن گرامی.بسیار زیبا بود،سپاس از شما.

کرامت پژمانیان شنبه 9 بهمن‌ماه سال 1395 ساعت 10:17 ب.ظ

ممنونم از مطالبتون واقعا دستتون درد نکنه..

ممنون از همراهی شما

Farshid یکشنبه 12 اسفند‌ماه سال 1397 ساعت 09:50 ب.ظ

درود بر شما‌.خیلی خوب‌و روان و قابل فهم تایپ شده بود.لذت بردم.مرسی

زنده باشید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد