ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
پیداکردن کلیله و دمنه در هند و فرستادن آن به ایران توسط برزویه طبیب
شادان برزین گوید : برزویه طبیب روزی به نزد کسری رفت و گفت :
امروز در دفترچه هندوان مطلبی دیدم که نوشته بود : گیاهی است رخشان چون پرند رومی که اگر بر مرده بریزی زنده میشود و به حرف می آید اگر شاه اجازه دهد من به هند بروم و آن گیاه را بیابم . شاه نامه ای به رای هند نوشت و خواست تا مساعدت کند که برزویه به آن گیاه دست یابد و نامه را با هدایا و تحف فراوان به برزویه داد تا به نزد رای هند ببرد. برزویه به نزد رای هند رسید و نامه و هدایای شاه را به او داد . روز بعد برزویه همراه تعدادی از پزشکان هند به کوه رفتند و هر گیاه رخشانی یافتند و بر مرده پراکندند ، زنده نشد و چون برزویه دید که نتیجه ای از این سفر نگرفته است بسیار مشوش شد و از دانشمندان پرسید : کسی داناتر از خود سراغ ندارید ؟ گفتند : پیریست که از ما بزرگتر است شاید او چیزی بداند . برزویه به نزد آن پیر رفت و از رنجهایش یادکرد . پیرفرزانه گفت :ما هم بسیار دنبال این گیاه گشتیم ولی پیدا نکردیم تا فهمیدیم :
تن مرده چون مرد بی دانشست
که نادان به هر جای بی رامشست
به دانش بود بی گمان زنده مرد
خنک رنج بردار پاینده مرد
اما دفتری در میان گنجهای شاه است که کلیله نام دارد . این دفتر که راهنمای تو خواهدبود حکم گیاه است پس برزویه نزد رای هند رفت و گفت : شنیدم کتابی به نام کلیله است که به رمز همان گیاه است پس آن کتاب را به من دهید . رای هند مشوش شد و گفت : کسی تاکنون آن کتاب را از ما نجسته است اما چون نوشیروان میخواهد حرفی نیست ولی باید نزد ما بخوانی و از روی آن ننویسی .برزویه پذیرفت . کلیله را آوردند و برزویه کتاب را هر روز میخواند و توسط نامه به دری می نوشت و برای شاه نوشیروان میفرستاد . وقتی رسیدن نامه را از نوشیروان دریافت کرد نزد رای رفت و خداحافظی نمود و با هدایای فراوان به ایران بازگشت و هرچه را دید برای شاه گفت . شاه هدایای فراوانی به او داد اما او فقط جامه ای را پذیرفت . شاه پرسید : چرا نپذیرفتی ؟ برزویه گفت : همینکه در خدمت شما هستم و جامه ای از شما دارم کافی است . تنها آرزوی من این است که بوذرجمهر کلیله را به پهلوی در دیوان بنویسد تا همه بدانند که من کلیله را با چه رنجی از هند به ایران آوردم و یادگار بماند . شاه پذیرفت و کتاب کلیله مدتها در دربار قرار داشت و بعد از حمله تازیان در زمان مامون به تازی ترجمه شد و سپس در زمان نصرالله منشی به فارسی دری ترجمه شد و زمانی بعد این کتاب را رودکی به نظم درآورد .
بپیوست گویا پراکنده را
بسفت این چنین در آکنده را
نی قصهی آن شمع چگل بتوان گفت
نی حال دل سوخته دل بتوان گفت
غم در دل تنگ من از آن است که نیست
یک دوست که با او غم دل بتوان گفت
عمری ز پی مراد ضایع دارم
وز دور فلک چیست که نافع دارم
با هر که بگفتم که تو را دوست شدم
شد دشمن من وه که چه طالع دارم
ای دوست قبولم کن وجانم بستان
مستــم کـــن وز هر دو جهانم بستان
بـا هـــر چـــه دلم قرار گیـــرد بــی تـــو
آتش بــه مـــن انـــدر زن و آنـــم بستـان
شاید خیلی تکراری باشه جمله ام. اما با آمدن به وبت میرم توی دوران درس و دانشگاه.
از بین درسها
کلیله و دمنه رو خیلی دوست داشتم و دارم.
شادیت روز افزون عزیزم.
سپاس
مهربانی را بیاموزیم
فرصت آیینه ها در پشت در مانده است
روشنی را می شود در خانه مهمان کرد
می شود در عصر آهن
آشناتر شد
سایبان از بید مجنون٬
روشنی از عشق
می شود جشنی فراهم کرد
می شود در معنی یک گل شناور شد
مهربانی را بیاموزیم
موسم نیلوفران در پشت در مانده است
موسم نیلوفران٬یعنی که باران هست
یعنی یک نفر آبی است
موسم نیلوفران یعنی
یک نفر می آید از آن سوی دلتنگی
می شود برخاست در باران
دست در دست نجیب مهربانی
می شود در کوچه های شهر جاری شد
می شود با فرصت آیینه ها آمیخت
با نگاهی
با نفس های نگاهی
می شود سرشار از رازی بهاری شد.
راست است که...
صاحبان دل های حساس نمیمیرند ،
بی هنگام ناپدید میشوند ...!!!
احمد شاملو
راهی جز سقوط ندارد...
برگ پاییزی...!
وقتی می داند درخت
عشقِ برگِ تازه ای در سر دارد...
این روزها
نمی بینی ؟
واژه هایم چه تنها و غریبنه مانده اند
کلامی نمی یابم
وصف کند دلتنگی ام را
کم طاقتی ام را
که هر لحظه ، هر دم
به سوی جنون روانه ام می کند
از انسانها غمی به دل نگیر ؛ زیرا خود نیز غمگین اند
با آنکه تنهایند ولی از خود میگریزند
زیرا به خود و به عشق خود و به حقیقت خود شک دارند؛
پس دوستشان بدار اگر چه دوستت نداشته باشند...!
باغ در ایام بهاران خوش است
موسم گل با رخ یاران خوشست
چون گل نوروز کند نافه باز
نرگس سرمست در آید به ناز
اینجا نیامدی و ندیدی که کیستم
در خشکسال عاطفه نم نم گریستم
جنگل به احترام گلی قد کشید و سوخت
من هم خدا کند که به پایت بایستم
امروز را برای بیان عشق به عزیزانت غنیمت بشمار ، شاید فردا احساسی باشد، اما … عزیزی نباشد!
محفل آریاییتان طلایی ، دلهایتان دریایی ، شادیهایتان یلدایی ، پیشاپیش خجسته باد این شب اهورایی
روی گل شما به سرخی انار[گل]
سپاس
آوای باد انگار آوای خوشکسالیست
دنیا به این بزرگی یک کوزه سفالیست
باید که عشق ورزید باید که مهربان بود
زیرا که زنده ماندن هر لحظه احتمالیست
سلام،
جشن "شب چله" رو پیشاپیش تبریک میگم...
امیدوارم * پیروز، شادکام و مانا * باشید
ممنون میلاد گرامی
سکوت سرشار از ناگفته هاست
درود صبح بخیر دایی جان عزیز اینجا برف می بارد
صیاد را-درست-نبایدشکارکرد
پس پیش ابروان توباید چه کارکرد؟
نقاش می کشیدتورادرخیال خویش
شاعرشدآن زمان که نگاهی به کارکرد
تیغ نگاه وطرّه ی گیسو وموبه مو
برروی چهره ی توبه اندازه کارکرد
باید که دست برد به مویت به هردلیل
"مزدآن گرفت جان برادر که کارکرد"
صیاددست برده که صیدت کند ولی
گاهی نبایدآهوی خود راشکارکرد
حرف که می زنی انگار
سوسنی در صدایت راه می رود
حرف بزن
می خواهم صدایت را بشنوم
تو باغبان صدایت بودی
و خنده ات دسته کبوتران سفیدی
که به یکباره پرواز می کنند .
تورا دوست دارم
چون صدای اذان در سپیده دم
چون راهی که به خواب منتهی می شود
ترا دوست دارم
سلام تو هم که لوگو داری منم که دارم پس چرا تبادل لوگو نکنیم.اگه موافقی خبرم کن
موافقم.
یلدات مبارک
آپم
ممنون عزیزم.
من ز بیداد تو هرگز نکنم ناله و درد
داد از آنکس که چنین چهره زیبا به تو داد
سوختم سوختم از هجر به فریادم رس
پیش از آن روز که از خانه ام آید فریاد
توبه کردم که دگر دل به کسی نسپارم
اگر از حلقه گیسوی تو گردد آزاد
غافلی در شب هجران تو چون می سوزم
آنچنان مست که پروانه ز من گیرد یاد
درود بر شما فریناز گرامی
فرا رسیدن شب زایش ایزد میترا،ایزد روشنایی و فروغ و کهن جشن چله بر شما خجسته و همایون
سپاس
شب ولادت میترا ،الهه ی مهر بر آن شویم همانند پیشینیان
اهریمن وجودمان را مغلوب ساخته تا روشنایی مهر و محبت در دلمان جوانه زند و بذر عشق و
دوستی طولانی ترین شب سال را منور کند.. یلدا مبارک
یلدا مبارک
شب یلدا، شب شعر، شب حافظ شب شور
شب یلدا، شب سرد، شب طولانی اما بیدرد
شب یلدا، شب خرمالو، هندونه و خیار سبز
شب یلدا، کوچیکا و بزرگترا زیر یک سقف
شب یلدا، شب فال، فال حافظ، فال حال
شب یلدا، شیشهها بخار دارن کرسیا گرما دارن
شب یلدا، شب آجیل، شب فندق و بستههای دربسته و بادومای تلخ
شب یلدا، شب قصههای مادربزرگ و پدربزرگ
شب یلدا، شب انار دونکرده و گلپر و دلار سبز
شب یلدا، شده حالا تلویزیون و دیویدی و ماهوارهها
شب یلدا، همه از هم سوا شدن
شب یلدا، بهجای بابابزرگ و مادربزرگ
یهور سفره کامل جا شده تلویزیون صفحه تخت
شب یلدا اگه بود، شب یلدای قدیم زیر کرسی
فال حافظ مجمع میوه و خنده و آجیل
یادش بخیر شب یلدا، اگه شد، منو بیدار نکنید
اندوهت را به برگها بسپار تا باد پاییزی آن را ببرد.
آخرین شبهای پاییزیت بخیر و شادی.
یلدا مبارک و مرسی سر زدین.
اوه من رو؟؟
کی باورش می شد یه روزی داستان شاهنامه بخونم تازه انقدر هم پیگری کنم
ماه خندید به کوتاهی شور و شعفم
دست بردم به تمنا و نیامد به کفم
کشش ساحل اگر هست، چرا کوشش موج؟
جذبهی دیدن تو میکشد از هر طرفم
راه تردید مسیر گذر عاشق نیست
چه کنم با چه کنمهای دل بی هدفم؟
پدرانم همه سرگشتهی حیرت بودند
من اگر راه به جایی ببرم ناخلفم
زخم بیهوده نزن، سینهام از قلب تهیست
بهتر آن است که سربسته بماند صدفم
شب یلدا مبارک[لبخند][لبخند][لبخند][لبخند][لبخند][لبخند][لبخند]
آپممممممممممممممممممممم[لبخند][لبخند][لبخند][لبخند][لبخند]
اومدم