داستانهای شاهنامه

داستانهای شاهنامه

در این وبلاگ شاهنامه فردوسی را به صورت منثور نقل می کنیم .
داستانهای شاهنامه

داستانهای شاهنامه

در این وبلاگ شاهنامه فردوسی را به صورت منثور نقل می کنیم .

نامه نوشیروان به پسر قیصر



http://s4.picofile.com/file/8162401550/640px_0092_Wien_Kunsthistorisches_Museum_Gaius_Julius_Caesar.jpg

نامه نوشیروان به پسر قیصر و پاسخ او

به کسری خبر رسید که قیصر مرد و تاج و تخت را به پسرش سپرد . کسری ناراحت شد و

پیکی را با نامه نزد قیصر جدید فرستاد و در نامه گفت : خداوند عمر تو را طولانی کند . هر موجودی پایانش مرگ است و این دنیا فانی است که ما از آن گذر میکنیم چه قیصر چه خاقان وقتی زمانش سر برسد می میرد . شنیدم که جانشین پدر شدی . از اسب و سلاح و سپاه و گنج هرچه لازم داری از ما بخواه . پیک نزد قیصر رفت و پیام را داد. قیصر که خام و بی تجربه بود رفتار خوبی با فرستاده نکرد و یک هفته او را معطل نمود و بعد او را به حضور پذیرفت و گفت : من فرمانبردار کسری نمی شوم . او دشمن من است اما تو فعلا نزد کسری به خوبی سخن بگو تا به نیت من پی نبرد . فرستاده خلعت و هدایا را داد و نزد کسری رفت و حقیقت را به کسری گفت . کسری خشمگین شد و آماده نبرد با قیصر جدید روم شد . به قیصر خبر رسید که لشکر خشمگین ایران به سوی روم روانند . رومیها هم تدارک جنگ سختی را دیدند و سپاهی آماده کردند و حصار دژ سقیلا را درست کردند . جنگ سختی درگرفت و در عرض دو هفته سی هزار رومی را به اسارت گرفتند . جنگ همچنان ادامه داشت که درم برای تهیه سوروسات جنگ کم آوردند . شاه به بوذرجمهر گفت که عده ای را بفرستد تا پول و تجهیزات بیاورند اما بوذرجمهر گفت : راه دراز است و فرصت کم است بنابراین بهتر است که از بازرگانان و دهقانان محلی پول قرض کنیم و بعد به آنها بدهیم . پس کسی را فرستادند تا از مردم وام بگیرد . کفشگری گفت : من تمام مخارج جنگ را به عهده میگیرم و در عوض پسرم را به فرهنگیان بسپرید تا علم بیاموزد . پول را نزد شاه آوردند و داستان کفشگر را بازگو کردند . شاه خدا را سپاس گفت که در سرزمین من یک کفشگر اینچنین ثروتمند است اما پولش را پس بدهید که فرزند کفشگر لایق دبیری دربار نیست . شب هنگام فرستاده ای از سوی قیصر به نزد شاه آمد و به همراهش چهل فیلسوف رومی بود و با هرکدام سی هزار دینار آورده بود . فرستاده گفت : ای شاه، قیصر جوان و خام است و پدرش مرده است و بی خبر از اصول جهانداری است . ما همه خراجگزار تو هستیم و روم و ایران همه از آن توست . اگر جوانی نارسیده سخنی بیهوده گفت شاه نباید از او کینه به دل بگیرد . باج روم را مانند سابق برایتان میفرستیم . نوشیروان خندید و گفت : اگر خرد ندارد باید زبانش را از حلقومش درآوریم و روم را با خاک یکسان کنیم . فرستادگان به چاپلوسی پرداختند و گفتند : ای شاه گذشته را فراموش کن. به خاطر ناراحتی و رنجی که شاه برده است ما ده چرم گاو دینار آوردیم . بدینسان پیمان آتش بس بسته شد و شاه به سوی تیسفون رفت .

نظرات 102 + ارسال نظر
هادی یکشنبه 17 فروردین‌ماه سال 1393 ساعت 09:36 ب.ظ http://hadi0513.blogfa.com

همیشه لازم نیست نفر اول بود...من میشم نفر 101...اُم..شاید دوست نداشته باشی سیاهی لشکر بشی..ولی همینه..فکر میکنی خودتی و خودت..بعد می بینی بین این همه مَردم..به حساب هم نمیای..حتی با ماشین شاسی بلندت...حتی با قشنگی صورتت...حتی با صدای جذابت...گاهی وقتا فکر می کنم..آفرینش من؟؟؟ واسه چی؟؟؟خوب این همه بنده داشت و داره...واسه ی آزمون..واسه ی بهشت و جهنم و... یوم یقول لجهنم هل المتلات و تقول ...هل من مزید...روزی که خطاب به جهنم گفته می شود آیا پُر شدی و ندای جهنم می رسد که ایا باز هم بیش از این هست؟؟؟بگذریم فریناز تو صاحب اندیشه ای...خواننده زیاد داری...منم یکی شون...راستی حتی اگه 40سال به بالا هم باشی جای مادرم نیستی..من 34 ساله ام...بمونه که من مادر ندارم..و اون توو 3 ساله گی م مُرده..با این حساب من طعم مادر رو نچشیدم و نمی دونم مادر چجوریه..خوب تا وقتی شکر و نچشی ...نمی تونی با حرف دیگران بفهمی شکر چه مزه ای میده..فری ناز من اگه 18 ساله هم بودم تو نمی تونستی جای مادرم باشی..حالا که 34 ام می تونی ؟؟؟؟؟راستی من و لینک کردی ممنونم..یه قصه توو وبم دارم می نویسم..بخونش ....باز میام وبت...شب خوش....

ممنون هادی گرامی

pooya دوشنبه 19 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 06:13 ب.ظ http://www.sokootebarreha.blogfa.com

کسی خبری از مهرگان داره؟

نه متاسفانه من هم بی خبرم .
اگر خبری داشتی به منم بده.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد