
خواب انوشیروان و گزارش بوذرجمهر به پیدایش محمد (ص)
شبی نوشیروان خواب دید که در شب آفتاب زد و نردبانی از حجاز تا اوج کیوان کشیده شد و
جهان پر از نور شد به جز ایوان کسری که تاریک ماند . شاه از خواب پرید و چیزی به کسی نگفت تا بوذرجمهر را دید و برایش خواب را تعریف کرد . بوذرجمهر گفت : از امروز تا چهل سال بعد مردی از اعراب خواهد آمد که راه رستگاری را پیش میگیرد و دین زرتشت را به هم میزند و ماه را با انگشت به دو نیم می کند و ادیان جهود و مسیحی از پای می افتند .وقتی که از دنیا برود گنجی از گفتار او باقی میماند . جز ایوان کسری همه گنجینه شاهی برباد میرود . بعد از او سپاهی از حجاز بدون سلاح و مهمات بر سپاهیان مجهز نبیره تو میتازند و او را از تخت به زیر می کشند . رسم جشن سده از بین میرود و آتشکده خاموش میشود .
وقتی کسری این سخنان را از بوذرجمهر شنید رنگ از رخسارش پرید و تمام روز با درد و غم جفت بود و شب از فکر و اندیشه زیاد نمیتوانست بخوابد . روز بعد بوذرجمهر گفت: خواب دیدم که سواری با دو اسب رسید و گفت که آذرگشسپ خاموش شد و این نشانه متولد شدن محمد (ص)است . در بین این صحبت به ناگاه سواری رسید و خبر داد که آذرگشسپ خاموش شده است .شاه دلتنگ شد . بوذرجمهر گفت : شاها چرا ناراحتی ؟ وقتی که تو در جهان نیستی دیگر فرقی برایت نمی کند . بعد از این جریان شاه مدت زیادی زنده نماند و بعد از فوت شاه به فاصله یکماه بوذرجمهر نیز روی در خاک کشید .
ممنون کیارش گرامی.
دل شکسته میخواهی ، و عمل بی ریا میپذیری .
ما را از گناه سبک بار کن ، و دیدگانمان را اشکبار و قلبمان را به عشق خودت گرفتار . . .
آمین
ممنونم عزیزم من هم دوست دارم
امیدوارم حالت بهتر شده باشه
داستان جالبی بود این از پیشگویی آمدن آخرین پیامبر الهی خبر می دهد که پایان کار ساسانیان را نزدیک می بیند
شادباشی
سپاس
این فضا با بوی تو آغشته است / آسمانم پر شده از یاد تو
تو اگر سخت به من میگیری،
با خبر باش که پژمردن من آسان نیست،
گرچه دلگیرتر از دیروزم،
گرچه فردای غم انگیز مرا میخواند،
لیک باور دارم دلخوشیها کم نیست
زندگی باید کرد...!
این شکر نیست که چای را شیرین می کند
بلکه حرکت قاشق چای خوری باعث شیرینی می شود
.
یک دروغ ممکن است دنیا را دور بزند و به جای اولش برگردد
اما در همین مدت، یک حقیقت هنوز دارد بند
کفش های خود را می بندد تا حرکت کند.
حقیقت برای لب ها
بخشش برای چشم ها
نیکوکاری برای دست ها
لبخند برای صورت
عشق برای قلب
.
به جان گر صحبت جانان برآید رایگان باشد
مغیلان چیست تا حاجی عنان از کعبه برپیچد
خسک در راه مشتاقان بساط پرنیان باشد
ندارد با تو بازاری مگر شوریده اسراری
که مهرش در میان جان و مهرش بر دهان باشد
پری رویا چرا پنهان شوی از مردم چشمم
پری را خاصیت آنست کز مردم نهان باشد
نخواهم رفتن از دنیا مگر در پای دیوارت
که تا در وقت جان دادن سرم بر آستان باشد
گر از رای تو برگردم بخیل و ناجوانمردم
روان از من تمنا کن که فرمانت روان باشد
به دریای غمت غرقم گریزان از همه خلقم
گریزد دشمن از دشمن که تیرش در کمان باشد
خلایق در تو حیرانند و جای حیرتست الحق
که مه را بر زمین بینند و مه بر آسمان باشد
میانت را و مویت را اگر صد ره بپیمایی
میانت کمتر از مویی و مویت تا میان باشد
به شمشیر از تو نتوانم که روی دل بگردانم
و گر میلم کشی در چشم میلم همچنان باشد
چو فرهاد از جهان بیرون به تلخی میرود سعدی
ولیکن شور شیرینش بماند تا جهان باشد
چه منابع موثقی برایش هست
خوشحال میشم
بیشتر بدونم
ممنون بانوی ایران زمین
منبع کار من شاهنامه دکتر دبیرساقی است.
دوست عزیزم با پستی جدید بروزم و منتظر نقد و نظر گهرمند شما
موفق باشید[گل]
چشم.
جایی برای ابدیت تا لحظه ای خاص ؛ جایی که هر لحظه
سرازیر می شود در هیچ انکار این بودن
بدون این موج ؛ جایی که در نهایت
جسم و اثیر با هم غرق شده اند
چه می توانم کرد بی این سکوت ؛ جایی که مرده باشند این زمزمه ها
این نفس نفس ها این هیجان ها ؛ برای رهایی برای عشق
بی این آسمان که اوج می گیرد
روی کیسه های تعادلش
چه می توانم کرد که مثل دیروز و روز قبل از آن
سرک بکشم بیرون از بی وزنی مرگبارم دنبال کسی دیگر
آواره ای مانند خودم ؛ در حال چرخ زدن دور از همه زندگی
در فضایی تکان دهنده
بین این صدا های بی صدا
که مخفیگاهم را لو می دهند
تا کنار تنهایی تو بمانم
روی کتف های تو لانه ای بسازم
برای روز مبادا هر دویمان
هنوز یک بیابان راه پیش رو داریم
به من بهانه ای بده تا همسفرت باشم
این سقف کوتاه فقط برای خیره شدن
به آرزوهای بزرگ نیست
بغضت را از خاطراتت تفریق کن
مرا با خودت جمع ببند
یک لبخند بزن
تا من بخاطر لبخندت بمانم .
و به مسیر باد فکر نمی کنم
به تمام جهان عشق می ورزم
و به پاسخش فکر نمی کنم
و به همین دلایل ساده
من ساده همیشه خوشبختم .
آپمممممم تا آخرشا بخون [لبخند][لبخند][لبخند]
ممنون
چشم
چو بوی خوش یاس و ریحان شوی
چو یاران مهدی شمارش کنند
دعا میکنم جزء یاران شوی
دوست خوبم شب خوبی داشته باشی
سپاس
تنها می دوم بین تپه ها
پی ردپای روباه
تا مکر این راه
پشت سرت تاریک شود
راهی که فانوسش در دست تو بود
و به هیچ جا نمی رسید.
لابه لای کتاب ورق نخورده فردا
من، تو می شوم
تو، ما...
اگر کسی کتاب را از گنجه بیرون نیاورد.
غروب می کردم
سوی هلال ماه
و اولین ستاره ی شب...
اینجا خورشید سرد است
و طلوع پشت سرم را نگاه می کند.
هر کجا کوچ دهد دست طبیعت ما را /
این دل ماست که پیوسته ز هم یاد کند...
اره پیری بد دردی است دایی
( هیتلر )
من همــان مـنـم!!!
هنوزم هم در این شـــــب های بی خــوابی و بی خـاطــره
میان این کــوچه های تاریــک پرسه می زنم
اما به هیچ ستـــاره دیگری سلام نخواهم کرد
خیــالت راحـــت ! ! !
من وفا دار احساسم هستم . . . !
سکوت یا وهم!
انگار هیچ کس در دنیا نیست
یا
شاید...
من در دنیای کسی نیستم.
سپاس
کافیست کمی
ساده باشی
دوست داشته باشی
بـبـخـشـی
تـا از رویــت رد شـونـد...
جـــا خــوش کـــرده ای ،
دل اســت ..
نــه شـــهـر ِ بـــــازی !
تـــــاب ِ بـــــازی نـــــدارد !
هربار که به تو فکر می کنم
انقراض آغوشم یک نسل به تاخیر میافتد
و چیزی به نبضم اضافه می شود که در شعرهایم نمی گنجد
کافیست نام تورا بخوانم
تا ببینی لکنت، عاشقانه ترین لهجه هاست!
«لَوْ أَنَّ أَشْیاعَنا وَفَّقَهُمُ اللّهُ لِطاعَتِهِ عَلَى اجْتِماع مِنَ الْقُلُوبِ فِى الْوَفاءِ بِالْعَهْدِ عَلَیْهِمْ لَما تَأَخَّرَ عَنْهُمُ الُْیمْنُ بِلِقائِنا وَ لَتَعَجَّلَتْ لَهُمُ السَّعادَةُ بِمُشاهَدَتِنا.»:
(طبرسی، احتجاج، ج 2، ص 600، ش 360)
امام زمان حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف فرمودند:
اگر شیعیان ما ـ که خداوند آنها را به طاعت و بندگى خویش موفّق بدارد ـ در وفاى به عهد و پیمان الهى اتّحاد و اتّفاق مى داشتند و عهد و پیمان را محترم مى شمردند، سعادت دیدار ما به تأخیر نمى افتاد و زودتر به سعادت دیدار ما نائل مى شدند.
..............
کمی با دقت این حدیث را بخوانیم. وظیفه ی ما چیست؟
برای هم دعا کنیم.
فریبنده زاد و فریبا بمیرد
شب مرگ تنها نشیند به موجی
رود گوشه ای دور و تنها بمیرد
در آن گوشه چندان غزل خواند آن شب
که خود در میان غزلها بمیرد
گروهی بر آنند که این مرغ شیدا
کجا عاشقی کرد آنجا بمیرد
شب مرگ از بیم آنجا شتابد
که از مرگ غافل شود تا بمیرد
من این نکته گیرم که باور نکردم
ندیدم که قویی به صحرا بمیرد
چو روزی ز آغوش دریا برآمد
شبی هم در آغوش دریا بمیرد
تو دریای من بودی آغوش باز کن
که می خواهد این قوی، زیبا بمیرد
در مورد مستندات این نوشته برایم چیزی ننوشتی
لطفااگه امکانش هست برام کامنت کن
لطفا
چشم
از صداقتشان دوستی ادامه میابد
و از وفایشان دوستی پایان ندارد
๑ΩΨΩ๑ ๑ΩΨΩ๑ ๑ΩΨΩ๑ ๑ΩΨΩ๑ ๑ΩΨΩ๑ ๑ΩΨΩ๑ ๑ΩΨΩ๑ ๑ΩΨΩ๑ ๑ΩΨΩ๑ ๑ΩΨΩ๑
๑۩۞۩๑ ๑۩۞۩๑ ๑۩۞۩๑ ๑۩۞۩๑ ๑۩۞۩๑ ๑۩۞۩๑ ๑۩۞۩๑ ๑۩۞۩๑ ๑۩۞۩๑ ๑۩۞۩๑ ๑۩۞۩๑ درود بر فریناز شاهنامه نویس ㋡ ๑㋡๑ ๑㋡๑ ๑㋡๑ ๑㋡๑ ๑㋡๑ ๑㋡๑ ๑㋡๑ ๑㋡๑ ๑㋡๑ ๑㋡๑ ๑㋡๑ ๑㋡๑ ๑㋡๑ ๑㋡๑ ㋡
๑ΩΨΩ๑ ๑ΩΨΩ๑ ๑ΩΨΩ๑ ๑ΩΨΩ๑ ๑ΩΨΩ๑ ๑ΩΨΩ๑ ๑ΩΨΩ๑ ๑ΩΨΩ๑ ๑ΩΨΩ๑ ๑ΩΨΩ๑
๑۩۞۩๑ ๑۩۞۩๑ ๑۩۞۩๑ ๑۩۞۩๑ ๑۩۞۩๑ ๑۩۞۩๑ ๑۩۞۩๑ ๑۩۞۩๑ ๑۩۞۩๑ ๑۩۞۩๑ ๑۩۞۩๑
سپاس
1- از دیدگاه های برخی از دوستان اینجور فهمیدم که انگار چند وقتی ناخوش بودین. امیدوارم هرچه زودتر دوباره تندرستیتون رو به دست بیارین. چنین بادا.
2- درباره این نگاشت، من یکی دو جا خوندم که نوشته بودن یکی از طاق ها یا یکی از آویزها (دقیق یادم نیست چی بوده) هم فرو میریزه.
یه چیز دیگه هم که شنیدم اینه که این بیت ها و بیت هایی که فردوسی در مدح و ستایش حضرت محمد (ص) گفته، از خود فردوسی نیست و دیگران خودشون وارد شاهنامه کردن. راسته یا نه؟
3- شرمنده فریناز بانو که نمیتونم زود به زود بیام بهتون سر بزنم، آخه چند وقتی هست که سرم شلوغ شده و نمیتونم آنچنان که باید و شاید، بیام نت. با پوزش از شما.
پاینده باشید.
بدرود.
سپاس از لطفتون.
البته در اینباره مطالب زیادی شنیدم اما این مطلب را من از روی شاهنامه دبیرسیاقی به نثر درآوردم و امکان داره در تصحیحهای دیگر شاهنامه جور دیگری نوشته شده باشد.
خواهش می کنم هر وقت تونستی سربزن.
اندک اندک جمع مستان میرسند
اندک اندک می پرستان می رسند
دلنوازان ناز نازان در ره اند
گلعذاران از گلستان می رسند
اندک اندک زین جهان هست و نیست
نیستان رفتند و هستان می رسند
سر خمش کردم که آمد خوان غیب
نک بتان با آب دستان می رسند
تا کســــی نشــــــنود آن راز گهربار جهان را
آنچــــــــــــه گفتند و ســــــــرودند تـــــو آنی
خود تو جــان جهانی گــــر نهانی و عیـــانی
توهمانی همـه عمر بدنبال خودت نعره زنانی
تو نــــــدانی که خـــــــــود آن نقطه عشقی
همه جـــــا تو نه یک جـــــای نه یک پـــــای
همهای با همهای همهمهای تو سکــــــوتی
تو خــــــــــــــــــــــود باغ بهشــــــــــــــــــتی
تو به خود آمده از فلســــفهی چون و چرایی
به تو ســـــوگند که این راز شــــــــــــنیدی و
نترســـــــــــــیدی وبیـــــــــــــــــــــدار شدی
نه کــــه جزئی نه چون آب در انـدام سبوئی
خــــــــــــــــــود اوئی بهخـــــــــــــــــــود آیی
تا بــــــدرخانهی متروکه هرکــــــس ننشینی
و به جز روشــــــــــنی شعـشعهی پرتو خود
هیچ نبینی و گل وصـــــــــــــــــل بچینی ...
بگو ما هم بخندیم ...
اما هرگز نگفتن چرا غصه میخوری
بگو ما هم بخوریم ...!
رحمتی کن... تاایمان ،... نام و نان برایم نیاورد! ...
قوتم بخش ،... تا نانم را ،... و حتی نامم را ،
در خطر ایمانم افکنم! ...
تا از آنانی نباشم که ،... پول دین را می گیرند ،
و برای دنیا کار می کنند! ...
بلکه از آنانی باشم که ،... پول دنیا را می گیرند ،
و برای دین کار می کنند! ...
دوست عزیز من
ببخش منو که حواس ندارم!
باورته الان سومین باریه که اومدم به تارنگارتو دو بار پیشین یادم رفت عرض ارادت بشما و این پستتون بکنم؟!!1
خیلی ببخشید.
بهرروی،برات شب دلنشین و گرم بهمراه عزیزانتون دارم مهربان.
خواهش می کنم. هر زمان وقت داشتی بیا.
چیزی از ارادت من به شما کم نمی شه.
دوست داشتن
آخرین دلیل دانایی است
اما هوا همیشه آفتابی نیست
عشق همیشه علامت رستگاری نیست
و من گاهی اوقات ناچارم
به آرامش عمیق سنگ حسادت کنم
چقدر خیالش آسوده است
چقدر تحمل سکوتش طولانیست
و چقدر...!
افکند سر به زیر و حیا را بهانه کرد
آمد به بزم و دید من تیره روز را
ننشست و رفت و تنگی جا را بهانه کرد
رفتم به مسجد از پی نظاره ی رخش
بر رو گرفت دست و دعا را بهانه کرد
آغشته بود پنجه اش از خون عاشقان
بستن به دست خویش حنا را بهانه کرد
خوش می گذشت دوش صبوحی به کوی او
بر جا نشست و شستن پا را بهانه کرد
من با یاد تو
تو با هر که دلت خواست !
فقط بیــــــــــا قدم بزنیم
اصلن بیا و بگذار
سایه ای از هم باشیم
سایه که آزاری ندارد !
پرواز خواهیم داد
و مهربانی
دست زیبایی را خواهد گرفت
و من آن روز را انتظار می کشم
حتی روزی که نباشم شاملو
از مطالب پربار شما بهره مند شدم.
با سپاس
ممنون از توجهتان.
وبلگ خوبی دارید ومنم از مطالبش لستفاده کردم
از اینکه قفل وبلگتون باز بود ومارا به درون خانه ات راه دادی ممنونم
سپاس
بی تو روحم گرفته و تنهاست
با تو یک کاسه آب ، یک دریاست
بی تو ، دردم به وسعت صحراست
با تو بودن ، همیشه پرمعناست
با تو آسان هزار کار خطیر
با تو ممکن جهاد با تقدیر
بی تو با غم برهنه همچون کویر
با تو یک غنچه ، دشتی از گلهاست
با تو بودن همیشه پرمعناست
ای تو ! تعریف ناپذیرترین
بی تو من کوچک و حقیر ترین
نادرابراهیمی
گل سرخ
گل سرخ
او مرا برد به باغ گل سرخ
و به گیسو های مضطربم در تاریکی گل سرخی زد
و سرانجام
روی برگ گل سرخی با من خوابید
ای کبوترهای مفلوج
ای درختان بی تجربه یائسه ، ای پنجرهای کور
زیر قلبم و در اعماق کمرگاهم ، اکنون
گل سرخی دارد می روید
گل سرخ...سرخ
مثل یک پرچم در رستاخیز
آه .. من آبستن هستم
آبستن... آبستن
فروغ فرخزاد