داستانهای شاهنامه

داستانهای شاهنامه

در این وبلاگ شاهنامه فردوسی را به صورت منثور نقل می کنیم .
داستانهای شاهنامه

داستانهای شاهنامه

در این وبلاگ شاهنامه فردوسی را به صورت منثور نقل می کنیم .

تخت طاقدیس و ایوان مدائن

http://s4.picofile.com/file/8162417950/256.jpg

تخت طاقدیس

ساخته شدن تخت طاقدیس ابتدا به وسیله فریدون بنیان نهاده شد .

بدینسان که مردی به نام جهن برزین که در کوه دماوند زندگی میکرد برای شاه تختی ساخت و گهرهایی در اطراف آن قرار داد . شاه فریدون از آن خوشش آمد و سی هزار درم و تاج زرین و دو گوشوار به او داد و منشور ساری و آمل را به نام او زد . بدینسان هرکس به پادشاهی رسید چیزی به آن اضافه کرد تا در زمان کیخسرو که فراوان به آن تخت افزود . در زمان گشتاسپ او را از جاماسپ خواست تا چیزی بر تخت بیفزاید که بعد از مرگ از او به یادگار بماند و نقشهایی از کیوان بر آن کشید تا زمان اسکندر هر شاه چیزی بر آن افزود اما اسکندر آن را خراب کرد . بعد از آن اردشیر سعی کرد با کمک نوشته های موبد تختی نظیر آن بسازد . یازده هزاروصدوبیست استاد را جمع کرد که هرکدام سی شاگرد داشتند از رومی و بغدادی و پارسی .دو سال طول کشید تا تختی به بلندی و درخشندگی طاقدیس ساختند که صدوچهل هزار از پیروزه و زر و نقره و یاقوت بر آن زدند . هر گوهری که به آن زدند هفتاددینار بود . سه تخت روی آن تخت زدند . یک تخت نامش میش سار بود و سر میش بر آن نگار کرده بودند . دیگری نامش لاژورد بود و سومی سراسر پیروزه بود .

دهقانان در میش سر می نشستند و سواران بی باک بر لاژورد می نشستند و پیروزه جای وزیر بود و طبقه آخر که زرین بود شاه می نشست .

مطربی به نام سرکش رئیس رامشگران خسرو بود . در بیست و هشتمین سال پادشاهی خسرو رامشگری به نام باربد بیرون از دربار بود که هرکس صدای سازش را می شنید ، می گفت : اگر به دربار بروی جای سرکش را میگیری . باربد به راه افتاد و به دربار آمد . وقتی سرکش شنید که باربد آمده است به دربان قصر سپرد که او را راه ندهد . باربد که از رفتن به قصر ناامید شده بود به سوی باغ شاه رفت و از مردوی باغبان شاه خواست تا او را راه دهد تا زمانی که شاه می آید هنرنمایی کند و مردوی هم پذیرفت . باربد در حالیکه بربطی در دست داشت بر بالای درخت سروی رفت و منتظر شد شاه که آمد آهنگ نغزی نواخت که همه مات و مبهوت شدند . سرکش که میدانست جز باربد کسی چنین کاری نمیتواند بکند ، بسیار ناراحت بود . شاه گفت : باغ را بگردید تا نوازنده را بیابید اما هرچه نگهبانان گشتند کسی را نیافتند . شاه در حال نوشیدن جام شراب بود که دوباره آهنگی زیبا نواخته شد ولی کسی دیده نشد . سومین بار که آهنگ دیگری نواخته شد شاه گفت :این نوازنده باید فرشته باشد اگر او را بیابید دهان و برش را پر از گوهر میکنم و او را رئیس رامشگران و رودسازان می نمایم . باربد از سرو پایین آمد و تعظیم کرد و خود را معرفی نمود و از مشکلاتی که سرکش برای ورودش ایجاد کرده بود ، گفت . شاه از دست سرکش ناراحت شد .

به سرکش چنین گفت کای بی هنر                 

تو چون حنظلی باربد چون شکر

بدینسان باربد رئیس رامشگران دربار شد و شاه هدایا و در و گوهر فراوانی به او بخشید.


http://s4.picofile.com/file/8162411734/%D8%B7%D8%A7%D9%82_%DA%A9%D8%B3%D8%B1%DB%8C.jpg


ساختن ایوان مدائن


شخصی روشن ضمیر که صدوبیست سال از عمرش میگذشت چنین تعریف کرد که :

خسرو افرادی را به روم و هند و چین فرستاد و کارگرانی از هر کشوری که نامی داشت، جمع کرد و صد مرد از میان آنها برگزید که از اهواز و ایران و روم بودند و از بین این صد نفر سی نفر را برگزید و از بین سی نفر سه نفر را انتخاب نمود که دو رومی و یک پارسی بودند . از بین این سه نفر هم یک رومی که در هندسه سررشته داشت را برگزید. خسرو به او گفت : میخواهم جایی بسازی که تا دویست سال دیگر هم خراب نشود و برای فرزندانم بماند . رومی که فرغان نام داشت کار را آغاز کرد و دیوار ایوان را کشید و چون به خم ایوان رسید به شاه گفت که باید صبر کرد .   شاه که عجله داشت، پرسید چقدر زمان میخواهی و دستور داد تا سی هزار درم به او دادند . مهندس که میدانست اگر عجله کند سقف فرومیریزد شبانه ناپدید شد . وقتی خسرو فهمید که فرغان ناپدید شده است خیلی ناراحت شد . هرچه دنبالش گشتند پیدایش نکردند و سه سال گذشت تا اینکه فرغان برگشت . شاه گفت : این چه کار زشتی بود که کردی ؟ رومی گفت : اگر عجله میکردم دیوار فرومی ریخت . شاه دلیلش را پذیرفت و فرغان دوباره مشغول کار شد و بعد از هفت سال ایوان مدائن ساخته شد . در این زمان خسروپرویز به فر و بزرگی و حشمت زیادی رسیده بود و از هند و توران و چین و روم همه خراجگزار او بودند و گنجهای فراوانی در خزانه داشت و بزرگان زیادی در دربارش بودند . بعد از مدتی خسرو بیدادگر شد و همه زیردستان از بیدادش در عذاب بودند . بدینسان عده ای از بزرگان از دربارش فراری شدند و از جمله آنها زادفرخ و گراز بودند . گراز نامه ای به قیصر نوشت و گفت اگر ایران را بخواهید فتح کنید من به شما کمک میکنم و قیصر هم آماده رزم شد و به ایران لشگر کشید .

شاه که باخبر شد با بزرگان مشورت کرد و سپس نامه ای به گراز نوشت که : از کارت خوشم آمد . خوب حیله ای زدی . صبرکن تا من هم با سپاهم برسم و از دو طرف کار قیصر را تمام کنیم و همه رومیان را به اسارت درآوریم .    سپس نامه را به پیکی داد و گفت : این نامه را جوری ببر که رومیان به تو شک کنند و تو را نزد قیصر ببرند و آنجا طوری رفتار کن که نمیخواهی این نامه باز شود تا قیصر تحریک شود و نامه را بخواند . پیک هم چنین کرد و قیصر نامه را خواند و فکر کرد که گراز به او کلک زده است پس قیصر و سپاهش به روم برگشتند . گراز از بازگشت قیصر متعجب شد و نامه داد که چرا برگشتی ؟ قیصر پاسخ داد : تو مرا فریب دادی و خواستی مرا به خسرو تسلیم کنی .    خسرو نامه ای به گراز نوشت که ای مرد پست و دیو سیرت اکنون سپاهی را که سرکشی کردند نزد ما بفرست . گراز سپاه را جمع کرد و به خره اردشیر برد .   زادفرخ از طرف خسرو نزد آنها آمد و گفت : چرا قیصر را به این مرز و بوم دعوت کردی ؟ چه کسی این تصمیم را گرفت ؟ همه سپاه نگران بودند . یک نفر گفت : نترسید شاه از ما گناه آشکاری ندیده است . سپاه کمی جرات یافت .  زادفرخ گفت : گناهکار را معرفی کنید تا از گناهتان بگذریم وگرنه همه را دار میزنیم . سپاهیان ناامید بودند که زادفرخ گفت : نترسید بزرگمردی در دربار شاه نمانده که کاری برایش بکند . شما گفتار مرا نشنیده بگیرید و دشنام دهید . سپاهیان چنین کردند و زادفرخ نزد خسرو رفت و گفت: لشگر یکدست شده است و مخالفت میکند . شاه فهمید که زادفرخ دورویی می کند . زادفرخ هم فهمید که شاه به دوروییش پی برده است . پیری که نزدش بود گفت : شاه همه گناه را از تو میداند . اکنون زمان آن است که فرزند او را بر تخت نشانیم و خسرو را کنار بزنیم . زادفرخ نزد سپاه تخوار رفت و از بیدادگری شاه سخن گفت و از نقشه اش برای برکناری خسرو و جانشینی شیروی حرف زد . بنابراین سپاه تخوار با آنها همدست شدند و به سپاه شاه حمله کردند و شیروی را از زندان درآوردند . شیروی گفت : شاه کجاست ؟ چطور مرا آزاد می کنید ؟ تخوار گفت : اگر تو با ما همراه نشوی برادر کوچکت را شاه می کنیم . شیروی بغض خود را فروخورد و چیزی نگفت . وقتی شب شد همه پاسبانان نام قباد را بر زبان می آوردند . شیرین از خواب پرید و شاه را خبر کرد . شاه رنگ از رویش پرید و فهمید که گفتار اخترشناس تحقق یافته است . شاه گفت : باید شبانه برویم و از فغفور کمک بخواهیم . وقتی سپاهیان به قصر رسیدند شاه نبود . خسرو لباس سربازان را پوشید و در باغ قصر بود . روز بعد احتیاج به غذا پیدا کرد پس باغبانی را دید و گفت : این گوهر را ببر و با آن نان و گوشت تهیه کن . باغبان به نانوایی رفت ولی نانوا نتوانست بقیه پولش را بدهد پس هر دو به نزد گوهرفروش رفتند . او گفت : این گوهر در گنجینه خسرو است . تو این را از کجا دزدیدی ؟ پس هر سه سوی زادفرخ رفتند . زادفرخ گوهر را به شیروی نشان داد . شیروی گفت : اگر صاحب این گوهر را نشان ندهی سرت را میبرم . باغبان گفت : شاها در باغ مردی زره پوش این را به من داد . شیروی سیصد سوار را سوی او فرستاد اما سپاه وقتی خسرو را دید گریان شدند و به زادفرخ گفتند : او پادشاه است . زادفرخ نزد خسرو رفت و گفت : همه مردم با تو دشمنند بهتر است تسلیم شوی . خسرو یاد حرف ستاره شناس افتاد که گفته بود : مرگ تو در میان دو کوه بدست بنده ای است . یک کوه زرین و یک کوه سیم ، آسمان تو زرین و زمین آهنین .

خسرو با خود گفت : این زره زمین من و سپر آسمان من است همانا دوره من سررسیده پس تسلیم شد . پیلی نزدش آمد و او سوار شد . قباد دستور داد که او را به تیسفون ببرند و کسی به او بی احترامی نکند . گلینوس با سی هزار سوار نگهبان او شدند . بنابراین بعد از سی و هشت سال پادشاهی خسرو سرآمد و قباد (شیروی) به پادشاهی رسید .

چنینست رسم سرای جفا                  

نباید کزو چشم داری وفا


نظرات 72 + ارسال نظر
کیارش چهارشنبه 30 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 09:16 ق.ظ http://mardaftab.blogfa.com

تو که در فکر منی مرگ مرا سر برسان

انتظار همه را نیز به آخر برسان


همه پرورده‌ی مهرند و من آزرده‌ی قهر

خیر در کار جهان نیست، تو هم شر برسان


لاله در باغ تو رویید و شقایق پژمرد

به جگرسوختگان داغ برابر برسان


مَردم از ماتم من شاد و من از غم خشنود

شادمانم کن و اندوه مکرر برسان


مرگ یا خواب؟! چقدر این دو برادر دورند

مژده‌ی وصل برادر به برادر برسان

دهیوپت چهارشنبه 30 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 11:29 ق.ظ http://dahyupat.loxblog.com/

درود بر شما.
سپندارمذ بر شما نیز خجسته باد
شاد و سرافراز باشی

سپاس

سکوت منتظر... چهارشنبه 30 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 05:51 ب.ظ http://kiarash53.blogfa.com/

مرا یاد بگیر

نه مثل جبر...

نه مثل هندسه ...!

نه ﻣﺜﻞ ۱ منهای ۱

ﮐﻪ ﻫﻤﯿﺸﻪ ۰ ﻣﯿﺸﻮﺩ

ﻣﺮﺍ ﯾﺎﺩ ﺑﮕﯿﺮ

مثل نیمکت آخر...

زنگ آخر...

ﻭ ﺩﺳﺘﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﻧﺎﻡ ﺗﻮ ﺭﺍ

... ﻣﺪﺍﻡ ﺭﻭﯼ ﭼﻮﺏ ﺣﮏ ﻣﯿﮑﺮﺩ

مرا یاد بگیر...!

سکوت منتظر... چهارشنبه 30 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 05:55 ب.ظ http://kiarash53.blogfa.com/

زمستان است

نیمکتی تنها در پارک نشسته است

من تنها بر نیمکت و تو تنها در منِ من

می بینی ؟

چه در همیم و تنها...؟

سکوت منتظر... چهارشنبه 30 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 06:03 ب.ظ http://kiarash53.blogfa.com/

می خروشد دریا
هیچ کس نیست به ساحل پیدا
لکه ای نیست به دریا تاریک
که شود قایق
اگر اید نزدیک
مانده بر ساحل
قایقی ریخته شب بر سر او
پیکرش را ز رهی ناروشن
برده درتلخی ادراک فرو
هیچ کس نیست که آید از راه
و به آب افکندش
و در این وقت که هر کوهه ی آب
حرف با گوش نهان می زندش
موجی آشفته فرا می رسد
از راه که گوید با ما
قصه یک شب طوفانی را
رفته بود آن شب ماهی گیر
تا بگیرد از آب
آنچه پیوندی داشت
با خیالی درخواب
صبح آن شب که به دریا موجی
تن نمی کوفت به موجی دیگر
چشم ماهی گیران دید
قایقی را به ره آب که داشت
بر لب از حادثه تلخ شب پیش خبر
پس کشاندند سوی ساحل خواب آلودش
به همان جای که هست
در همین لحظه غمناک به جا
و به نزدیکی او
می خروشد دریا
وز ره دور فرا میرسد آن موج که می گوید باز
از شبی طوفانی
داستانی نه دراز
"سهراب سپهری"

Fatemeh چهارشنبه 30 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 06:53 ب.ظ http://asalbanoo4.blogfa.com/

ٌصندلیت را کنار صندلی ام بگذار !
همنشینی با تو یعنی تعطیلی رسمی تمام درده ...

شهریار چهارشنبه 30 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 07:29 ب.ظ http://www.sshahriyarm.blogfa.com

گرچه ما خوابیده اندر سایه ایم
در رفاقت تا قیامت پایه ایم
با رفیقان ازازل دست رفاقت داده ایم
در مرام مانکن شک گر چه دورافتاده ایم

نیره چهارشنبه 30 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 08:12 ب.ظ http://naseri-n.blogfa.com

شاد باشی عزیزم

سپاس

شهریار چهارشنبه 30 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 09:27 ب.ظ http://www.sshahriyarm.blogfa.com

لبخند را بریدم...
قاب گرفتم...
به صورتم اویختم...
حالا با خیال راحت...
هر وقت دلم گرفت "بغض" میکنم....

مجید چهارشنبه 30 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 11:07 ب.ظ http://www.rahimimajid.blogsky.com

سلام.مرسیییییییی
نظره لطفته عززیز

خواهش می کنم.

محمد سرباز کوروش پنج‌شنبه 1 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 12:26 ق.ظ http://tokhs-71.blogfa.com/

درود
با مطلبی به نام

دوبار طلوع و دوبار غروب

در خدمتم...منظتر نظرتونم...[گل]

چشم.

زیبنده ای درجستجوی کورش بزرگ پنج‌شنبه 1 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 10:19 ق.ظ http://gazal2000.blogfa.com/

سلام یعنی تخت فریدون تازمان خسروپرویز ساسانی بوده تقریبا عمر این تخت چندسال بوده؟

درود
همانطور که در متن آمده تخت فریدون تا حمله اسکندر بود و بعد به دست او نابود شدو بعد از آن اردشیر دوباره تختی شبیه آن را سخت.
ولی عمر دقیقش را نمیدانم.

فاطمه زهرا پنج‌شنبه 1 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 11:45 ق.ظ http://birabt2.blogfacom

.ღ♥ღ
..ღღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ
...ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღღ
.......................ღ♥ღ
...........ღ♥ღ...ღ♥ღ
...........ღ♥ღ
...........ღ♥ღ.........ღ♥ღ.....ღ♥ღ
...........ღ..ღ♥ღ.......ღ♥ღ.....ღ♥ღ
...........ღ......ღ♥ღ.....ღ♥ღ.....ღ♥ღ
...........ღ♥ღ♥ღღ♥ღღ♥ღ♥ღ♥ ......ღ♥ღ
...........ღ♥ღღ♥ღ♥ღ♥ღღ♥ღღ♥........ღ♥ღ
....................................................ღ♥ღ
..........................@@..@@.............ღ♥ღ
..........................@@..@@.............ღ♥ღ
..............................@@................ღ♥ღ
..............................@@...............ღ♥ღ

اومدم.

امیرحسین پنج‌شنبه 1 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 01:02 ب.ظ http://www.bayad-goft.blogfa.com

سلام بر خانم فریناز عزیز
راستش این که من نمیومدم برا کامنت گذاشتن بابت این بود که :
۱- سرم خیلیییییی شلوغ بود
۲- اپ نمیکردین!!!!!البته شرمنده انشالله شما هر موقع اپ کنی بشمر سه میام
راستش اول این داستان منو یاد درفش کاویان انداخت که هر کسی ی چیزی اضافه کرد
ماجرای سرکشو باربد هم که ثابت کرد ما ملتی هستیم از همون اول زیر اب همو میزدیم
ولی خداوکیلی بیچاره سرکشو له کرد این اقای پادشاه
دیگه بقیه ش هم اگه نظرمو بگم خیلییییی طولانی میشه
شما همینقد از ما بپذیر

سپاس از توجهت.

نیره پنج‌شنبه 1 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 03:16 ب.ظ http://naseri-n.blogfa.com

واژه ی دوستت دارم برای عظمت و شکوه قلب مهربانت

چقدر بی رنگ است وقتی تو سرچشمه ی تمام خوبی ها هستی . . .

فاطمه زهرا پنج‌شنبه 1 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 04:55 ب.ظ http://birabt2.blogfacom

هروقت وبم تعطیل شد لینک شما حذف میشه

پاینده باشی

شیما پنج‌شنبه 1 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 06:12 ب.ظ http://justtt-god.blogfa.com

سلام دوست عزیز
خوشحال میشم به وبم بیای و در ختم صلوات شرکت کنیر
حاجت روا انشالله[گل]

چشم.

کیارش پنج‌شنبه 1 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 07:16 ب.ظ http://mardaftab.blogfa.com

عشق نمی پرسه تو کی هستی ؟

عشق میگه : مال مـــــــــــــــــنــــــــــــــــی !

عشق نمی پرسه تو اهل کجایی ؟

عشق میگه : توی قـــلـــب من زندگی میکنی !

عشق نمی پرسه چیکار میکنی ؟

عشق میگه : باعث میشی قلب من به ضربان بیفته !

عشق نمی پرسه چرا دور هستی ؟

عشق میگه : همیشه با مــــنـــــی !

عشق نمی پرسه دوستم داری ؟

عشق میگه : « دوســـت دارم » .

کیارش پنج‌شنبه 1 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 07:18 ب.ظ

ﮔﻞ ﺳﺮﺥ ﻗﺼﻤﻮﻥ ﺑﺎ ﺷﺒﻨﻢ ﺭﻭ ﮔﻮﻧﻪ ﻫﺎﺵ
ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺩﻝ ﺩﺍﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﻋﺎﺷﻘﻮﻧﻪ ﻫﺎﺵ
ﺧﻮﻧﻪ ﺍﻭﻥ ﺣﺎﻻ ﺗﻮ ﯾﻪ ﮔﻠﺪﻭﻧﻪ ﺳﻔﺎﻟﯽ ﺑﻮﺩ
ﺟﺎﯼ ﯾﺎﺭﺵ ﭼﻘﺪﺭ ﺗﻮ ﺍﯾﻦ ﻏﺮﯾﺒﯽ ﺧﺎﻟﯽ ﺑﻮﺩ
ﯾﺎﺩﺵ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﮐﻪ ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﯾﻪ ﺑﺎﻏﺒﻮﻥ ﺩﻭ ﺑﻮﺗﻪ ﺩﺍﺷﺖ
ﯾﻪ ﺑﻬﺎﺭ ﺍﻭﻥ ﺩﻭﺗﺎ ﺭﻭ ﮐﻨﺎﺭ ﻫﻢ ﺗﻮ ﺑﺎﻏﭽﻪ ﮐﺎﺷﺖ

امیرحسین پنج‌شنبه 1 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 08:34 ب.ظ http://www.bayad-goft.blogfa.com

سلام ی خانمی اومده در بحث زبان اقوام که نظر دادین بهتون پاسخ داده اگه دوس داشتین ی سر بزنین

چشم.

باربد جمعه 2 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 12:52 ق.ظ http://barbad218.blogfa.com

سلام و درود
آدینه روزتان بخیر و شادی
آیامی دانستید قبل ازانقلاب روزهای جمعه دررادیو برنامه ای به نام (گلچین هفته) به مدت یک ساعت پخش میشد که طرفداران بسیاری داشت و دربالابردن سطح سلیقه شنیداری طبقه عام جامعه نقش بسزایی داشت ؟
باشماره های 4 و 5 این برنامه زیبابروزم منتظرحضور شماهستم حتمادریافت کرده ، بشنوید[گل]

خدمت میرسم.

یا ابا صالح المهدی ادرکنی چهارشنبه 14 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 02:19 ب.ظ http://yaabasalehadrekni.blogfa.com/#http://

امام زمان ارواحنا فداه فرمودند: «به شیعیان و دوستان ما بگویید که خدا را قسم دهند به حق عمه ام حضرت زینب سلام الله علیها که فرج مرا نزدیک گرداند.»
اللهم عجل لولیک الفرج به حق مولاتنا حضرت زینب کبری سلام الله علیها
*´*•.¸¸.•***•.¸¸.•**´*•.¸¸.•**´*•.¸¸.•**´
با سلام و عرض تبریک
به مناسبت ولادت با سعادت حضرت زینب کبری سلام الله علیها در این محفل ضیافت پربرکتی برپاست ، لطفا با حضور و نثار صلوات های خود، محفل ما را هر چه بیشتر نورانی تر گردانید.
التماس دعای فرج
یاعلی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد