ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
برای دیدن لیست عنوانهای مطالب این وبلاگ بر روی لیست کامل عناوین یادداشتها کلیک کنید.
درود بر دوستان و همراهان گرامی
مدتی با هم بودیم و از شاهنامه گفتیم و شنیدیم و امیدوارم توانسته باشم در این مدت سبب آشنایی بیشتر نوجوانان و جوانان و دانشجویان این مرز و بوم با شاهنامه شده باشم
به امید اینکه پدر و مادران این سرزمین فرزندانشان را با داستانهای شاهنامه بپرورند و آنها را با فرهنگ ایرانی آشنا نمایند
کافی است که شوق خواندن را به کودکان بیاموزیم
به هرصورت کار من به اتمام رسید و امیدوارم این وبلاگ بتواند به عنوان کوششی ناچیز از من به یادگار بماند.
به پایان آمد این دفتر حکایت همچنان باقی |
|
به صد دفتر نشاید گفت شرح حال مشتاقی |
اما باید به چند نکته اشاره کنم:
می دانید که شاهنامه فردوسی بارها توسط اساتید مختلف تصحیح و گردآوری شده و این هم یکی از گردآوریهای موجود میباشد. حال اگر به هر دلیلی قسمتی از آن باب میلمان نبود نباید استاد مورد نظر را مورد بی مهری قرار دهیم. باید احترام به ایده های مختلف را در هر موردی رعایت کنیم.
نکته بعد اینکه بعضی اسامی شاید به صورت معرب به کار رفته باشد که به خاطر امانتداری به متن ذکر شده است. مانند بزرگمهر ویا استخر که در این نسخه بوذرجمهر و اصطخر به کار رفته و یا اسامی دیگر...
نکته سوم که دوستان می پرسیدند درباره معنی اصطلاح دیو ویا منظور از مازندران و ترک و تازی :
شاهنامه به دلیل موقعیت افسانه ایی و اسطوره ایی اش همانند کتاب های مشابه خود در دیگر کشورهای کهن، از موجودات شگفت، اشیاء گیاهان و حتی انسان هایی با قدرت های خارق العاده سخن به میان می آورد و به عنوان شخصیت های اصلی یا فرعی داستان هایش معرفی می کند.
دیوان، گمراه کنندگان و خدایان شر و بدی و از گروه شیاطین اند. واژه ی دیو در زبان های مختلف به معنی خداست و حتی قبل از ظهور زرتشت نیز دیوها، گروهی از پروردگاران آریایی بوده اند. در شاهنامه نیز غالبا از آن ها به بدی یاد شده است و آن ها را دارای چهره ها و بدن هایی زشت، سیاه و ترسناک می داند که قادر به کارهایی فوق طبیعی اند.
مازندرانی که در شاهنامه از رفتن سام و کیکاووس و رستم به آن سخن رفته است، تبرستان، یعنی مازندران کنونی، نیست.
تبرستان(آمل و ساری و تمیشه) نشستنگاه فریدون شمرده شده.
در «تاریخ تبرستان»، چنین آمده است: مازندران به حد مغرب است. در «زینالاخبار» گردیزی در گزارش پادشاهی کیکاووس چنین آمده است: خبر رستم دستان به ایشان رسید. رستم با ١٢ هزار مرد مسلح تمام از سیستان برفتند و بیابان بگذاشتند و از راه دریا به مازندران آمدند که او را یمن گویند. در «احیاالملوک» از ملک شاهحسین سیستانی چنین آمده است: رفتن کاووس به مازندران و گرفتار شدن او و پهلوانان ایران، از آن مشهورتر است که محتاج بیان باشد. این مازندران که مشهور شده، نه این است. بلکه مازندران ناحیهای است در بلاد شام. در دیباچهی شاهنامهی ابومنصوری چنین آمده است: و آفتاب برآمدن را باختر خواندند و فرو شدن را خاور خواندند و شام و یمن را مازندران خواندند و مصر گویند از مازندران است.
کاربرد مازندران به معنی تبرستان، از سدهی پنجم آغاز شد و رفته رفته تبرستان فراموش شد و مازندران جای آن را گرفت.
کلمه "ترک" تا پیش از ساسانیان در شاهنامه نداریم نسخه نویسان به جای تور به اشتباه نوشته اند ترک (تور ها همانند ایرانیان فرزندان فریدون هستند پس ترک نیستند) یا اینکه اصلا بیت هایی که کلمه ترک دارند الحاقی اند. در زمان های پایانی ساسانیان ترک ها به آسیای مرکزی آمدند و از لحظه ای که آمدند چون کاری جز غارت نداشتند بی وقفه به هم میهنان ما تاختند. حال اینکه گروهی گمان می کنند آذری های ما ترک هستند، شدیدا در اشتباه اند چرا که بر اساس تمام اسناد تاریخی و شاهنامه آن ها از قوم مادهستند.
و اما در پایان شاهنامه فردوسی در طعنه به سلطان محمودِ تاتارنژاد (که انگشت گرد جهان کرده بود شیعه میجست بکشد تا خلیفه عرب را خوش آید) از حکومت کردن ترکان بر ایران می نالد هر انسان با شرف دیگری بود هم همین کار را می کرد. چند حکومت ایرانی هم (مثل سامانیان) که پس از 200 سال توانستن در برابر خلافت بغداد قد علم کنند به دست غلامان ترک (مثل غزنویان) خلیفه پرست نابود شدند. همه ایرانیان در آن زمان خون می گریستند.
فردوسی، محمود را غلام زاده نامیده است. چرا که پدر محمود، غلام البتکین، جد مادری محمود بوده است و خود البتکین نیز غلام زرخرید سامانیان بوده که در خدمت آنان به مقام امارت رسید و سپس به منعمین خویش خیانت کرد.
به کتاب آذری یا زبان باستان آذربایجان احمد کسروی مراجعه کنید.
درباره اعراب هم باید گفت: شاهنامه از کلمه عرب استفاده نکرده بلکه از کلمه تازی استفاده کرده تا حساب نژاد عرب را از عرب های تازنده به ایران جدا کند. پس آن جا که فردوسی در پایان شاهنامه از تازی می گوید منظور از آن عرب هایی است که به ایران حمله کردند و کشتند و تجاوز کردند و کتاب سوزاندند
با ذکر این نکته که شاهنامه ترکیبی از افسانه و تاریخ است در پایان نام شاهانی که در شاهنامه فردوسی آمده است را به ترتیب ذکر می کنم:
کیومرث – هوشنگ – تهمورث – جمشید – ضحاک – فریدون – ایرج – منوچهر – نوذر – زوطهماسپ - گرشاسپ –
کی قباد – کی کاووس – کی خسرو – لهراسپ – گشتاسپ – بهمن – همای – داراب – دارا – اسکندر-
بعد از اسکندر شاهان ملوک طوایف زیادی آمدند و رفتند از جمله : اشک . شاپور . گودرز . بیژن و نرسی و اورمزد و آرش و اردوان . بابک نیز در اصطخر بود. ساسان که تا چهار پشت فرزندانش را ساسان مینامیدند.
اردشیر بابکان – شاپور اردشیر – اورمزدشاپور – بهرام اورمزد – بهرام بهرام – بهرام بهرامیان – نرسی بهرام – اورمزد نرسی – شاپور اورمزد – اردشیر نیکوکار – شاپور – بهرام – یزدگرد بزه گر – بهرام گور – یزدگرد – هرمز – پیروز – بلاش – قباد – نوشیروان – هرمزد نوشیروان – خسروپرویز – قباد مشهور به شیرویه – اردشیر شیروی – گراز مشهور به فرایین – پوران دخت – آزرم دخت – فرخ زاد – یزدگرد –
ارادتمند همه پارسی گویان گرامی
فریناز جلالی
درود یزدان پاک بر خواهر زاده خوبم بی شک یکی از تاثیر گذار ترین دوستان من شما بودی و هستی شما را به یزدان پاک می سپارم
ممنون کیارش گرامی.
بدرود.
فریناز جان
تو رو خدا نرو
بخدا دلم برات تنگ میشه
بخدا بغض کردم
آفرین نرو
برو یک وبلاگ دیگه بزن
اما نرو
بخدا دلم تنگ میشه برات
لطفا لطفا بمون
فریناز تو یکی از بهترین دوستام بودی
توروخدا نرو
شاید وقتی دیگر .
شاید بعد از کمی رفع خستگی با وبلاگ دیگری برگردم.
شاید.
همیشه به یادتم.
سلام
کارشما بیست بیست
ولی..............حق ندارین برین
ممنون از لطفتون.
سلام فریناز..رفتن و موندن با خودت...ولی نمی دونم به دوستات فکر می کنی...ریحان...همه ی امید منه...ولی سکوت کرده بد جوری...من ازش گله ای ندارم...نمی تونم به دختری با اون نحوه ی تفکر بینشی مثل زن ها داشته باشم...کاش می شناختی ش....دوس داشتن...خیلی زیاد...ولی نمی تونم....بهش به چشم یک زن نگاه کنم...تو هم که به قول خودت جای مادر منی...هر چند من بالای سی ساله م...ولی از من کوچکتر هم که بودی...من خیلی وقته...معنی دوست بودن رو فهمیدم...قشنگ نیست بخوام واسه تو شرح بدم...تو یک دوست خوبی..که آسون پیدا نمیشه....ریحان...آرزوی منه..ولی دست نیافتنی...از بس گفتم و نوشتم...خسته شدم...می مونی بمون میری برو....فقط فکر کن...من برم سراغ وب مثلا" مهتاب...که فقط هنرش ناسزا گفتنه...گیرم...بتونم ازش یک نفر دیگه بسازم...که چی بشه...؟؟تو که هستی داری میری...کیارش هم که نشد واسش کامنت بزارم...اصلا" نظراتش باز نمیشه...فکر کن...بارفتنت...دوستات ....بگذریم....وقتی به سقراط جام زهر(شوکران) دادن...همه گریه می کردن جز خودش....گفت گریه نکنین...گفتن نمیشه...گفتن...بعد تو ...به کی پناه ببریم؟؟؟فدون قتی شنید سقراط به شهادت رسیده ...خودشو از کشتی به در یا انداخت...رساله ی فدون رو خوندی؟؟راستی فریناز...من دیوونه ی این دختر شدم...ریحان و میگم..ولی می دونم دستم بهش نمیرسه..11 سال از من کوچکتره...باشه برو...من از گفتن بمون خسته م...نمیگم...
درود
امیدوارم بعد از کمی تمدد اعصاب با یه وبلاگ نو برگردم.
شما از دوستان خوب من هستید.
yani dige to net nemiay ?
ta chan vaght ?
نمیدونم .
شاهنامه به پایان رسید .
امیدوارم با یه وب نو برگردم.
شاید...
درود فریناز گرامی
دوست بسیار خوب من
یه خسته نباشید جانانه و بدون بدرود به تو که یکی از انگشت شمار دوستان نیک اندیش در این دنیای مجازی هستی.
در گِرده ی دوستی همیشه دوستتان خواهم داشت و بهمون اندازه منتظرم که بزودی زود شما رو دوباره ببینم و سربلندی اینو داشته باشم با باز هم با خوانش حستارهای تازه و نوین شما چیزهای بسیاری بیاموزم عزیز.
خسته نباشید دوباره برا تحمل دوستانی چون من
بهرروی،بازم چشم براه شما خواهم ماند و...
همیشه مهربان و نیک اندیش بودی و مهربان و نیک اندیش بمانید...53
سپاس کیارش گرامی.
ایستاده ام
بگذار سرنوشت راهش را برود
من همینجا کنار قول هایت
درست روبروى دوست داشتنت
حتا در عمق نبودنت
محکم ایستاده ام...
هرکس به جای من بود می برید
اما من هنوز میدوزم چشم امید به راه
چقدر سخت است برای دیدن ستاره ات در دل آسمان ابری
اما زمانی که خواستم آنرا ببینم
خورشید برآمده بود...
گفتمش دل میخری پرسید چند ؟
گفتمش دل مال تو تنها بخند
خنده کردو دل زدستانم ربود
تا به خود باز آمدم او رفته بود
دل زدستش روی خاک افتاده بود
جای پایش روی دل جا مانده بود...
سلام فریناز جان.
بهتیک خسته نباشید جانانه می گم و ممنونتم.
عزیزم امیدوارم بازم با کارهای خوب دیگه حضورت رو داشته باشیم.
برو یک تجدید انرژی کن و برگرد. منتظرت میمونیم.
از خودت ما رو بیخبر نگذار.
شادی مهمون دلت.
ممنون عزیزم.
سلام بانو.
واقعا حقیقت دارد و میخواهید بروید ؟؟؟؟!!!!
چرا ؟؟؟؟؟؟
راستش شما جزء مخاطبین فرهیخته وبلاگم بودید که همیشه از حضورتون و کامنتهای زیبایتون شاد میشدم.
البته وبلاگ شما هم به حق از بهترین وبلاگهای فرهنگی وادبیاتی است ؛ بخصوص که در راستای معرفی اساطیر وداستانهای شاهنامه گام برمیداشتید.
کاش حداقل در روز 25 اردیبهشت که مصادف با بزرگداشت مقام " استاد ابوالقاسم فردوسی " اختتتامیه وبلاگتون میذاشتید و با یک پست اختصاصی در این رابطه با دوستان خداحافظی میکردید.
در هر صورت بازهم منتظر حضور همیشه سبز شما دردنیای مجازی خواهم بود.
{ با تقدیم احترام }
ممنون از لطف بی پایانت.
درود بانو......کاش میتونستی ول کنی وبری اما خودت بهتر از هرکسی میدونی نمیتونی بری گلم...با حضرت سعدى یا مولانا یا....ناصر خسرو که همین استاد دبیر سیاقی کار کردن در همین صفحه منتظر شما هستم بانوی موسیقی وگل
سپاس تیرداد گرامی.
خانه دوست کجاست؟
در فلق بود که پرسید سوار
آسمان مکثی کرد
رهگذر شاخه نوری که به لب داشت
به تاریکی شبها بخشید و به انگشت
نشان داد سپیداری و گفت
نرسیده به درخت
کوچه باغی است که از خواب خدا
سبزتر است
و در آن عشق به اندازه پرهای صداقت آبی است
میروی تا ته آن کوچه
که از پشت بلوغ سر به در می آرد
پس به سمت گل تنهایی می پیچی
دو قدم مانده به گل
پای فواره جاوید اساطیر زمین می مانی
و تو را ترسی شفاف فرا می گیرد
کودکی می بینی
رفته از کاج بلندی بالا
جوجه بر می دارد از لانه نور
و از او می پرسی
خانه دوست کجاست؟
سلام ودرودبه شما که یارشاطرید نه بارخاطر
30 اردیبهشت ماه مصادف است باسالروز اولین سالروز تولد تارنمای باربد . به همین مناسبت ازشما دعوت میشود درنظرخواهی آزاد درمورد مطالب و کارکرد مدیریت تارنما نظرات و انتقادات سازنده خود را بدون کمترین تعارفی بیان فرمایید تا زادراهی باشد برای نویسنده ... منتظرحضورسبزشمامی مانم ... همواره شادمان و شادکام باشید[گل]
چشم خدمت میرسم.
سلام ودرودبه شما
من که باورندارم یعنی نمیخوام باورکنم منتظربازگشت شماهستم
ممنون .
شاید اگر عمری باشد و حوصله ای با وبلاگی جدید در خدمتتون باشم.
نمیگم استراحت نکن اما بیا گاهی رفتن دوستی ان هو مث شما باکمالات اصلا قابل هضم نیست....
چشم. سعی می کنم .
سلام فرینازم
چرا داری میری
چرا کار وبلاگت تموم شده
مگه بیان عزت وافتخار ایران زمین تمومی داره
فریناز جانم
ای کاش باشی ازبودن با دوست وبانوی فرهیخته ای چون شما باز هم لذت می بردیم
در پناه حضرت حق
ممنون از لطفت عزیزم.
باید فکر کنم شاید با وبلاگی جدید برگشتم.
واقعا کارتوون جای سپاس داره..
وقت گذاشتن واسه اصالتهای سرزمینمون کار هرکسی نیست اونم توو این زموونه..
ازتوون تشکر میکنم و امیدوارم مسیر های زندگیتوون رو همیشه با شادیو موفقیت طی کنی..
البت امید هم دارم ک شما بعد ی مدت استراحت دوباره در راستای زنده نگه داشتن داشته های وطنی مبارزتوون رو ادامه خواهید داد...
یک دنیا ممنون.
عاقوی همساده: عامو داغون داغونم فریناز خانم میخاد بره
عزیزم ببخشید: یعنی وبشو میبنده یا نمیبنده؟
- میخاد ببنده
+ دوباره وب میزنه یا نمیزنه
- نمی دونم شاید بزنه شاید هم نزنه عامو . . .
+وب بزنه باز هم ادبی میزنه یا شخصی میزنه؟
-احتمالا ادبی بزنه شاید هم شخصی بزنه
-اگه وب بزنه به ما میگه یا نمیگه؟
+عامو میگه
-زود وبشو میزنه یا دیر؟
+ ان شالله زود
-بلاگفا میزنه یا بلاگ اسکای؟
+ عامو له لهم کردی ههههههههه داوغونم کردی
فریناز خانم زود بیا این عزیزم ببخشید پدر ما رو داورد
اصن داغونم کرد . . .
ممنون امیر حسین گرامی.
پسرخاله:
مگه چیه؟میخاد استراحت کنه؟ خسته ست دیگه
آره به خدا خیلی خسته و بی حوصله شدم.
ارسطو:
اخ اخ اخ فرینازو بگو فریناز
میخاد بره
حالا فرینازو چی کار کنیم؟
بابا پنجعلی:
الکییییییی میگه
ارسطو:
نه بابا پنجعلی میخاد بره لیدی فریناز
نقی:
چی چی میخاد بره؟
ارسطو:حساس نشو اره میخاد فعلا بره. خسته ست.
نقی: این پاسخه تو به من میدی؟
پنجعلی: بخوابونم دهنش؟
و . . .
حکایت همچنان باقی است!
چقدر ماهی امیرحسین.
از طرف اوس موسی همشهری ما :
خِستِه نِبِشِن!
سلامت باشین.
سلام فریناز خانم
خاستم یک لبخندی زده باشین
واقعا ممنونم و زحمت کشیدین تو وبتون
از چند وقت پیش فهمیدم خسته شدین و حوصله خیلی چیزا رو ندارین برا همین نمیگم از فردا وب بزنین
شما کار بزرگی کردین و شاهنامه رو به شکل منثور اوردین
اجرتون با خدای ایران زمین
ولی واقعا توقع نداشته باشین که دیگه ما شما رو نبینیم
ان شالله هر چی زودتر خستگی تون در بره و یک وب دیگه با فضای دیگه با موضوع جذاب دیگه از شما ببینیم
هر وقت که خودتون تونستین همون موقع خاسته من هم هست
به من سر بزنیناااااا
یا علی
ممنون از لطفت.
سعی می کنم . به امید خدا.
سلام یعنی میخوا بری شما که زود تر از من بار سفر رابستید چرا ؟ نمی خواهید تاریخ خاک شدمونو که شاهنامه به اونها اشاره نکرده ادامه بدید راستی منم با موضوع زبان فارسی را مدیون فردوسی هستیم یا یعقوب لیث به روزم خوشحال میشم این دم آخری ها منو راهنمایی کنی
ممنون از شما ولی داستانهای شاهنامه تمام شد و حالا دیگه نیاز به استراحت دارم.
ممنون
خواهش می کنم.
درود خدایی برتو باد که از هزاران سال پیش تر نور ایزدیش رهنمای از قوم نژاده و پاک بوده و هست
و سپاس فراوان از شما که این کوشش کردید که جوانانی این مرز و بوم به جای جومونگ پهلوانان خود را بازشناسند.
سپاس و بدرود
درود. سپاس از لطفت دوست گرامی . پاینده باشی.
سلام بر فریناز عزیزم
امیدوارم باز کنار هم باشیم
ممنون نیره جان.
بی پرده بگم فریناز جان
توی روزهایی ک داریم زندگی می کنیم کمتر دختری رو دیدم ک ب فرهنگ و وطنش اهمیت بده و اکثرا تحت تاثیر فرهنگ غلط غرب قرار گرفتن ولی شما واقعا ب وطنت خدمت کردی و خواهی کرد.
من ب عنوان برادر کوچک تر تو و بانوهایی همچون تو ب نشانه احترام و تشکر در مقابلتون سر تعظیم فرود میارم.
راهتون مستدام....
درود بر شما
سپاس از لطف بی پایانت.
درود بر شما فریناز جان
وبلاگ فوق العاده با ارزشیه
امید وارم با وبلاگ دیگه دوباره از مطالبتون استفاده کنیم
ممنون از همراهی همیشگی شما.
سلام
وبلاگتون بسیار عالی خوشحال میشم بهم سر بزنید.
دیدنیهای کرمانشـاه:
1-طاق بستان2-بیستون3-تکیه معاون الملک4-تکیه بیگلربیگی5-بازاربزرگ سنتی کرمانشاه6-سراب نیلوفر7-باغ پرندگان کرمانشاه8-باغ گلها کرمانشاه9-غارقوری قلعه کرمانشاه بزرگترین غارآبی آسیا10-معبد اناهیتا11-تپه وشکارگاه خسرو پرویز12-پارک کوهستان13-پارک ساحلی رود قره سو و.....
سوغات وغذاهای کرمانشـاه:نان برنجی-نان خرمایی-کاک-بژی-روغن کرمانشـاهی-دنده کباب-خورشت خلال کرمانشاه-آش عباسعلی-آش دوغ و...
***مقدمتان به کرمانشـاه پایتخت گردشگری ایران گلباران***
درود
ممنون از دعوتتان . منم که عاشق کرمانشاهم .
حتما سر میزنم.
سلام کار بسیار خوبی کردید که برگشتید
ممنون . اما هنوز برنگشتم.
با وبلاگ جدیدم برمیگردم.
گاهی سرمیزنم و به رسم ادب جواب دوستان را میدهم .
تو را بانو نامیده ام
بسیارند از تو بلندتر،بلندتر
بسیارند از تو زلال تر، زلال تر
بسیارند از تو زیباتر،زیباتر.
اما بانو تویی.
از خیابان که می گذری نگاه کسی را به دنبال نمی کشانی.
کسی تاج بلورینت را نمی بیند،
کسی بر فرش سرخ زرین زیر پایت نگاهی نمی افکند.
و زمانی که پدیدار می شوی
تمامی رودخانه ها به نغمه در می آیند در تن من،
زنگ ها آسمان را می لرزانند،
و سرودی جهان را پر می کند.
تنها تو و من،
تنها تو و من،عشق من،
به آن گوش سپردیم.
درود ...
ولی من اینجور رفتن ها را به هیچ عنوان نمی پزیرم مگر این که دلیل قانع کننده ای داشته باشید شما مطمئن هستید که کارتان به پایان رسیده !!! تعداد پستهای شما 70 تا بیشتر نیست و این خیلی کمه خیلی آیا شاهنامه را فقط در 70 پست میشه خلاصه کرد ! اگر هم اینجوری است خوب این که نباید دلیل بر تعطیل کردن و رفتن باشد . اومیدوارم از طرز حرف زدنم ناراحت نشده باشید بانو حق بدید . روزی که برای اولین بار این وبلاگ را ساختید به این فکر بودید که با 70 پست کار را به اتمام برسانید اینجوری منطقی نیست . نمی دونم شاید هم براتون مشکلاتی پیش آمده که نمی تونید وبلاگ رو آبدید کنید . ای کاش حد اعقل یک وبلاگ دیگر نیز داشتید . براتون آرزوی موفقیت میکنم و منتظر پست های جدید شما یا وبلاگ جدیدتون ..
سخن گفتن از شاهنامه وتحلیل محتوایی آن را پایانی نیست.
اما هدف این وبلاگ آشنایی با داستانهای شاهنامه بود.
سعی می کنم با وبلاگی نو برگردم.
سپاس.
سلام و درود به شما
اولین پست سال دوم حیات باربد رابا اجرایی خصوصی و دلنشین از( استاد محمدرضا شجریان) آغازمیکنم وآنرابه پاس دوستی ها ، مهربانی ها ، همیاری ها ، به شما خوبان که درابن یکسال واژه واژه دفتر معرفت و وفا رامعنا کرده اید تقدیم میکنم .
شنیدن این اثرکمیاب رو ازدست ندهید شادباشید[گل]
خدمت میرسم.
سلام عزیزم
خوبی؟
ممنون از حضور دوباره ات
منم دلم تنگ شده تو رفتی منم حوصله ندارم
بار سر میزنم
سلام
جای شما خیلی خالیه...
اومدین وبی بسازین باز ازتاریخ بهر ه ای داشته باشه ماهم بهره مندشیم...
بهترین کتابای تاریخ رو ادبا نوشتن.
تا خدا چی بخواد
راستی این یوسف گمگشته روبرام فال گرفتی؟؟؟
همینطوری به خاطرم اومد. عین فاله دیگه
این روزها کســـــــی به خودش زحمــــــــــت نمی دهد
یک نفــــــر را کشـــــــــــف کند !
شادیهایش هایش را بیـــــرون بکشــــــــد ...
تلخـــــــی هایش را صبر کند ...
آدمهـــــــــای امروز، دوســـــــــــت های کنســـــــروی می خواهند!
یک کنسرو که درش را باز کنند و یک نفر شیــــرین و مهربان
از تویــــش بپرد بیــــــرون!
و هی لبخنــــــــــد بزنــــــــد و بگـــــــــــوید:
حق با توست!
دل من...
از تبار،دیوارهای کاهگلی است…!!
ساده می افتد
ساده می شکند
و ساده میمیرد!
دل من...
سخت میگیرد
حال این روزهایم زیادی خوب نیست!!
سلام فریناز مهربانم
خوشحالم که به ققنوس افتخار حضور دادی بانوی مهربانیها
سپاس
خواهش می کنم .
من هم از لطفت ممنونم.
درود بر شما
درود کیارش گرامی.
همه لرزش دست و دلم
از آن بود که عشق پناهی گردد
پروازی نه گریز گاهی گردد
آی عشق آی عشق
چهره آبیات پیدا نیست
و خنکای مرحمی بر شعله زخمی
نه شور شعله بر سرمای درون
آی عشق آی عشق
چهره سرخت پیدا نیست
غبار تیره تسکینی بر حضور ِ وهن
و دنج ِ رهائی بر گریز حضور
سیاهی بر آرامش آبی
و سبزه برگچه بر ارغوان
آی عشق آی عشق
رنگ آشنایت پیدا نیست
"احمد شاملو"
ﻫﯿﭽﻮﻗﺖ… ﻫﯿﭽﻮﻗﺖ… ﻫﯿﭽﻮﻗﺖ… ﯾﮑﯽ ﺭﺍ ﺑﺎ ﻫﻤﻪ ﻭﺟﻮﺩﺕ ﺩﻭﺳﺖ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺵ !
ﯾﮏ ﺗﮑﻪ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﺕ ﺭﺍ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭ ﺑﺮﺍﯼ ﺭﻭﺯﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ هیچکس ﺭﺍ ﺑﻪ ﺟﺰ ﺧﻮﺩﺕ ﻧﺪﺍﺭﯼ …
سلام فریناز عزیزم
امیدوارم همیشه شاد باشی
همچنین تو.
ممنون عزیزم.
امشب شب عزای امام عالمین است
دل را هوای قبر غریب کاظمین است
باب الحوائج امشب حاجت روا گردیده
مهدی به یاد جدش، صاحب عزا گردیده
شهادت مظلومانه ی هفتمین مولای غریب شیعیان تسلیت باد.
سلام؛خداقوت
باذکر صلواتی دعوتید...
یاعلی
چشم.
ایندفعه نمیگم سلام میگم خداحافظ رفیق هربدی ازمن دیدی ببخش
بدرود
سلام دوست عزیز
من در بدرود و پایان کار شما آمدم ......
جهان را آغاز و انجامی نیست ، آنچه هست ، دگرگونی در گیتی است . ما دگرگونی در درون گیتی را زایش و مرگ می نامیم . ما بخشی از دگرگونی در گیتی هستیم ، دگرگونی که در نهان خود ، پویش و شکوفایی را پیگیری می کند . بروز آینده ما ، بسیار فربه تر از امروز خواهد بود ، ما در درون گیتی ، در حال پرتاب شدن هستیم ، پرتاب به سوی جایی و نمایی که هیچ چیز از آن نمی دانیم ، همان گونه که در کودکی از این جهان هیچ نمی دانستیم . میدان دید ما ، با همه فراخنایی خود ، می تواند همچون شبنمی کوچک باشد بر جهانی بسیار بزرگتر از آنچه ما امروز از گیتی در سر می پرورانیم ، پس ، گیتی بی آغاز و بی پایان است
آسمان دلت آبی[گل]
سپاس از بودنتان
آفتاب
آفتابِ عالم آرا آفتابی میکند
با اشعه رنگِ دلها را شهابی میکند
این چه دریائیست اعجازی حسابی میکند
چشم هر بینندهاش را نقره آبی میکند
خود دل است این، دلبر است این، رهنما و رهبر است
این رسول حق محمّد، حضرتِ پیغمبر است
کوه نور و صخرههایش خم شده در سجدهاش
آشنا غار حرا با نغمهی هر سجدهاش
بوتههای این بیابان گوئیا در سجدهاش
میکند هم خاک و باد و آب و آذر سجدهاش
کیست این جبریل دارد می به جامش میدهد
هم خدا، هم مکه، هم هستی، سلامش میدهد
نقش پیشانی او تک بیتی از دنیا غزل
رنگ چشمانش زند طعنه به شهد و بر عسل
ابروانش فارغ از هر گونه امثال و مثل
بر لبش طراحیِ حی علی خیر العمل
کینههای مانده در دل با اخوت ختم شد
تا که با دست محمّد این نبوّت ختم شد
عید مبعث آمد و دیده چراغانی شده
دیو جهل و نا امیدی سخت زندانی شده
عرش بنشسته به فرش و فصل مهمانی شده
روح ما با ذکر احمد روحِ روحانی شده
لحظهی پرواز آمد بالها را باز کن
شادیِ بعثت بدین پرپر زدن آغاز کن
عیدتان مبارک باد
ایرانتان سربلند باد
ممنون .
عید شما هم مبارک.
سلام فریناز خانم
حال شما احوال شما؟
دلم براتون تنگ شده بود ممنون که یکی دوبار سر زدین
عیدتون هم مبارک باشه
سپاس
درود بر شما.
مدتی بود که سرم شلوغ بود و نمیتونستم آنچنان که باید و شاید بیام نت.
الان دیدم که بدرود گفتین. چرا؟ یعنی کارتون با شاهنامه به پایان رسید؟ یعنی میخواین ما رو تنها بذارین؟
دلتنگتون میشم. خیلی زیاد.
به هر روی امیدوارم تو زندگی شخصیتون کامیاب و پیروز و سربلند باشین.
سپاس فراوان از شما برای این کارهای خوب و ارجمندی که بی چشمداشتی انجام دادین و در اختیار ما قرار دادید.
با آرزوی بهترین ها برای شما.
هرگز فراموشتون نخواهم کرد.
پاینده و پیروز باشید.
بدرود.
سپاس از لطفتون.