ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
پیداکردن کلیله و دمنه در هند و فرستادن آن به ایران توسط برزویه طبیب
شادان برزین گوید : برزویه طبیب روزی به نزد کسری رفت و گفت :
امروز در دفترچه هندوان مطلبی دیدم که نوشته بود : گیاهی است رخشان چون پرند رومی که اگر بر مرده بریزی زنده میشود و به حرف می آید اگر شاه اجازه دهد من به هند بروم و آن گیاه را بیابم . شاه نامه ای به رای هند نوشت و خواست تا مساعدت کند که برزویه به آن گیاه دست یابد و نامه را با هدایا و تحف فراوان به برزویه داد تا به نزد رای هند ببرد. برزویه به نزد رای هند رسید و نامه و هدایای شاه را به او داد . روز بعد برزویه همراه تعدادی از پزشکان هند به کوه رفتند و هر گیاه رخشانی یافتند و بر مرده پراکندند ، زنده نشد و چون برزویه دید که نتیجه ای از این سفر نگرفته است بسیار مشوش شد و از دانشمندان پرسید : کسی داناتر از خود سراغ ندارید ؟ گفتند : پیریست که از ما بزرگتر است شاید او چیزی بداند . برزویه به نزد آن پیر رفت و از رنجهایش یادکرد . پیرفرزانه گفت :ما هم بسیار دنبال این گیاه گشتیم ولی پیدا نکردیم تا فهمیدیم :
تن مرده چون مرد بی دانشست
که نادان به هر جای بی رامشست
به دانش بود بی گمان زنده مرد
خنک رنج بردار پاینده مرد
اما دفتری در میان گنجهای شاه است که کلیله نام دارد . این دفتر که راهنمای تو خواهدبود حکم گیاه است پس برزویه نزد رای هند رفت و گفت : شنیدم کتابی به نام کلیله است که به رمز همان گیاه است پس آن کتاب را به من دهید . رای هند مشوش شد و گفت : کسی تاکنون آن کتاب را از ما نجسته است اما چون نوشیروان میخواهد حرفی نیست ولی باید نزد ما بخوانی و از روی آن ننویسی .برزویه پذیرفت . کلیله را آوردند و برزویه کتاب را هر روز میخواند و توسط نامه به دری می نوشت و برای شاه نوشیروان میفرستاد . وقتی رسیدن نامه را از نوشیروان دریافت کرد نزد رای رفت و خداحافظی نمود و با هدایای فراوان به ایران بازگشت و هرچه را دید برای شاه گفت . شاه هدایای فراوانی به او داد اما او فقط جامه ای را پذیرفت . شاه پرسید : چرا نپذیرفتی ؟ برزویه گفت : همینکه در خدمت شما هستم و جامه ای از شما دارم کافی است . تنها آرزوی من این است که بوذرجمهر کلیله را به پهلوی در دیوان بنویسد تا همه بدانند که من کلیله را با چه رنجی از هند به ایران آوردم و یادگار بماند . شاه پذیرفت و کتاب کلیله مدتها در دربار قرار داشت و بعد از حمله تازیان در زمان مامون به تازی ترجمه شد و سپس در زمان نصرالله منشی به فارسی دری ترجمه شد و زمانی بعد این کتاب را رودکی به نظم درآورد .
بپیوست گویا پراکنده را
بسفت این چنین در آکنده را
زندگی بافتن یک قالی است نه همان نقش و نگاری که خودت می خواهی
نقشه را اوست که تعیین کرده است تو در این بین فقط میبافی
نقشه را خوب ببین !!! نکند آخر کار قالی زندگیت را نخرند
----------------------------------------------------------
کارت پستال عاشقانه - تبریک تولد - مناسبت های ملی
کارت تبریک شب یلدا و کارت پستال روز های عاشقانه برفی
----------------------------------------------------------
اگر خوشتون اومد ما رو با نام
فتوکده | کارت پستال و کارت ویزیت
لینک کنید و به دوستانتون معرفی کنید
----------------------------------------------------------
نظرتون رو در مورد کارت پستال های حتما درج کنید
لینکتون کردم.
تن مرده چون مرد بی دانشست
که نادان به هر جای بی رامشست
به دانش بود بی گمان زنده مرد
خنک رنج بردار پاینده مرد
آفرین به دانش پربارت
مانند همیشه داستان زیبای دیگری راخواندم
قلمت جاری وسبز باد
سپاس نیره گرامی
من دفعه قبل پست قبلیت رو برام باز نکردواسه همین دیگه وقت نکردم این یکی رو هم بخونم
درود خواهر زاده افرین به همت والایت
سپاس
مردی که آمد از فَلق ِ سرخ
در این دم آرام خواب رفته ،
پریشان شد
ویران .
و باد پراکند
بوی تنش را
میان خزر ،
ای سبز گونه ردای شمالی ام
جنگل !
اینک کدام باد
بوی تنش را
می آرد از میانه ی انبوه گیسوان پریشانت
که شهر به گونه ی ما
در خون سرخ نشسته است .... ؟
آه ای دو چشم فروزان !
در رود مهربان کلامت
جاری ست هزاران هزار پرنده ،
بی تو کبوتریَم بی پر ِ پرواز ...
سلام خدمت دوست گرامی
من امیر حسینم یکی از نویستدگان وبلاگ pars doost
من وبلاگ جدیدی درست کردم فقط با نویسندگی خودم با همان لینک ها و همان موضوع تقریبی آپممم [لبخند][لبخند][لبخند] آدرس وبلاگ جدید من اینه www.parsdoost2.blogfa.com اپممم[لبخند][لبخند]
حتما بیا
در ضمن لینکم کن[لبخند][لبخند]
ممنون[لبخند][لبخند]
چشم.
الهی !
من کیم که تو را خواهم !
چون من از قیمت خود آگاهم !
دل و دوست یافتن ،پادشاهی ست !
بی دل و دوست زیستن ،گمراهی ست !
گفت نوشی ست همه زهر ،
و خاموشی زهری ست همه نوش !
خواجه عبدالله انصاری
سلام
وقتتون بخیر وشادی
زنده باشید وپایدار [گل][گل]
سپاس
حضرت امام باقر علیه السلام:
صلوات از جانب خداوند، رحمت است و از سوی فرشتگان، تزکیه
و پاک کردن و از طرف مردم، دعا است.
.........
جای شما در سفره صلوات محفوظ است
منتظر شماییم.....
خدمت میرسم
با درود ...
صاحب این وبلاگ http://iranedelkhoon.blogfa.com ایران دلخون با نام مستعار کوروش که لو رفت - دیگر وبلاگ این آقا با نام مستعار بهروز با آدرس http://mehrgan20.blogfa.com الان اومده اسمش رو حذف کرده کسی بو نبره خیلی آدم کثیفیه ... وبلاگ جدید این آقا اینبار با نام مستعار بابک با آدرس http://anticyberwar.blogfa.com . مخصوصا اومدن وبلاگهای ضد پانترکیسم رو هدف گرفتن تا با توهین وفحاشی فیلترتون کنن ... گنده کاری های این آدم خیلی زیاده اومده از اسم زیبای ایرانمان سوء استفاده کرده و با نام آریان ابتدا فحاشی میکنه از همتون خواهشی دار اصلا این آقا رو آذری نخونین یه آدم مریض و مذخرف استانبلی که امکانات زیادی هم در اختیارش گذاشتن بازم خواهش می کنم این مردک مذخرف استانبلی رو آذری نخونین اصلا سعی نکنین به وبلاگش برین چون اون هم همین رو می خواد با نظری که میدین هر چیزی که به سودش نباشه رو حذف میکنه و چیزی که خودش دوست داره رو می نویسه این استانبلی عوضی در وبلا ضد پانترکیسم با آدرس http://pantorkism.blogfa.com/comments/?blogid=pantorkism&postid=62&timezone=12600 نظرات رو بخونین با نامهایی مثل بهزاد نجفی -توران سهند - لجن پراکنی میکنه کلا اسم زیاد عوض میکنه ... اصلا بهش اهمیت ندین خیلی کثیف تر از اونیه که فکرش رو می کنین
میخواهم هر روز اندیشه هایم را سانسور کنم!
پودر رختشویی هم لازم دارم
برای شست وشوی مغزی!
مغزم را که شستم، پهن کنم روی بند
تا آرمانهایم را باد با خود ببرد به آنجایی که عرب نی انداخت.
میدانی که؟ باید واقعبین بود !
صداخفه کن هم اگر گیر آوردی ، بگیر!
میخواهم وقتی به جرم عشق و انتخاب،
برچسب فاحشه میزنندم
بغضم را در گلو خفه کنم!
یک کپی از هویتم را هم میخواهم
برای وقتی که خواهران و برادران دینی به قصد ارشاد،
فحش و تحقیر تقدیمم میکنند،
به یاد بیاورم که کیستم!
ترا به خدا ... اگر جایی دیدی حقی میفروختند
برایم بخر ... تا در غذا بریزم
ترجیح میدهم خودم قبل از دیگران حقم را بخورم !
سر آخر اگر پولی برایت ماند
برایم یک پلاکارد بخر به شکل گردنبند،
بیاویزم به گردنم ... و رویش با حروف درشت بنویسم:
من یک انسانم !!
من هنوز یک انسانم
من هر روز یک انسانم!
آموزگار نیستم
تا عشق را به تو بیاموزم
ماهیان نیازی به آموزگار ندارند
تا شنا کنند
پرندگان نیز آموزگاری نمی خواهند
تا به پرواز در آیند
شنا کن به تنهایی
پرواز کن به تنهایی
عشق را دفتری نیست
بزرگترین عاشقان دنیا
خواندن نمی دانستند
تو را به جای همه کسانی که نشناخته ام دوست می دارم
تو را به خاطر عطر نان گرم
برای برفی که اب می شود دوست می دارم
تو را برای دوست داشتن دوست می دارم
تو را به جای همه کسانی که دوست نداشته ام
دوست می دارم
تو را به خاطر دوست داشتن دوست می دارم
برای اشکی که خشک شد و هیچ وقت نریخت
لبخندی که محو شد و هیچ گاه نشکفت
دوست می دارم
تو را به خاطر خاطره ها دوست می دارم
برای پشت کردن به آرزوهای محال
به خاطر نابودی توهم و خیال دوست می دارم
تو را برای دوست داشتن دوست می دارم
تو را به خاطردود لاله های وحشی
به خاطر گونه ی زرین آفتاب گردان
برای بنفشی بنفشه ها دوست می دارم
تو را به خاطر دوست داشتن دوست می دارم
تو را به جای همه کسانی که ندیده ام دوست می دارم
تو برای لبخند تلخ لحظه ها
پرواز شیرین خا طره ها دوست می دارم
تورا به اندازه ی همه ی کسانی که نخواهم دید
دوست می دارم
اندازه قطرات باران ، اندازه ی ستاره های آسمان دوست می دارم
تو را به اندازه خودت ، اندازه ان قلب پاکت دوست می دارم
تو را برای دوست داشتن دوست می دارم
تو را به جای همه ی کسانی که نمی شناخته ام
دوست می دارم
تو را به جای همه ی روزگارانی که نمی زیسته ام
دوست می دارم
برای خاطر عطر نان گرم و برفی که آب می شود و برای نخستین گناه
تو را به خاطر دوست داشتن دوست می دارم
تو را به جای تمام کسانی که دوست نمی دارم
دوست می دارم
پسرم می پرسد :
چرا باید ریاضی بخوانم ؟
دلم می خواهد بگویم لازم نیست
بی خواندن هم خواهی دانست دو تکه نان
بیش از یک تکه است....
اگر به خانه من آمدی برای من ای مهربان چراغ
بیاور
و یک دریچه که از آن
به ازدحام کوچه ی خوشبخت بنگرم
فروغ فرخزاد
پایان بغض سرکش من ابتدای تو ست.
شبهای من هیشه پر از قصه ها ی توست
چه می جویم بگو با من، بگو از تو چه می خواهم
منی که رو به پایانم از تو نمی کاهم
برای با تو بودن ها شروعم رنگ غم دارد
شب تاریک وسرد من فقط روی تو کم دارد
به بالین منهم سر را سراغت از چه کس گیرم
به بستر از غمت میدانم شبی دوراز تو میمیرم
امشب از آسمان دیده ی تو٬ روی شعرم ستاره می بارد
در زمستان دشت کاغذها٬ پنجه هایم جرقه می کارد
شعر دیوانه ی تب آلودم٬ شرمگین از شیار خواهش ها
پیکرش را دوباره می سوزد٬ عطش جاودان آتش ها
آری آغاز دوست داشتن است٬ گرچه پایان راه ناپیداست
من به پایان دگر نیندیشم٬ که همین دوست داشتن زیباست
از سیاهی چرا هراسیدن٬ شب پر از قطره های الماس است
آنچه از شب به جای می ماند٬ عطر سکر آور گل یاس است
آه بگذار گم شوم در تو٬ کس نیابد دگر نشانه ی من
روح سوزان و آه مرطوبت٬ بوزد بر تن ترانه ی من
آه بگذار زین دریچه ی باز٬ خفته بر بال گرم رویاها
همره روزها سفر گیرم٬ بگریزم ز مرز دنیاها
دانی از زندگی چه می خواهم٬ من تو باشم .. تو .. پای تا سر تو
زندگی گر هزار باره بود٬ بار دیگر تو .. بار دیگر تو
آنچه در من نهفته دریایی ست٬ کی توان نهفتنم باشد
با تو زین سهمگین توفان٬ کاش یارای گفتنم باشد
بس که لبریزم از تو می خواهم بروم در میان صحراها
سر بسایم به سنگ کوهستان تن بکوبم به موج دریاها
بس که لبریزم از تو می خواهم٬ چون غباری ز خود فرو ریزم
زیر پای تو سر نهم آرام٬ به سبک سایه به تو آویزم
آری آغاز دوست داشتن است٬ گرچه پایان راه ناپیداست
من به پایان دگر نیندیشم٬ که همین دوست داشتن زیباست
سلام
درود
من ان ابرم که می آیم ز دریا
روانم در به در صحرا به صحرا
نشان کشتزار تشنه ای کو
که بارانم که بارانم سراپا
پرستوی فراری از بهارم
یک امشب میهمان این دیارم
چو ماه از پشت خرمن ها بر اید
به دیدارم بیا چشم انتظارم
کنار چشمه ای بودیم در خواب
تو با جامی ربودی ماه از آب
چو نوشیدیم از آن جام گوارا
تو نیلوفر شدی من اشک مهتاب
به من گفتی که دل دریا کن ای دوست
همه دریا از آن ما کن ای دوست
دلم دریا شد و دادم به دستت
مکش دریا به خون پروا کن ای دوست
به شب فانوس بام تار من بود
گل آبی به گندمزار من بود
اگر با دیگران تابیده امروز
همه دانند روزی یار من بود
نسیم خسته خاطر شکوه آمیز
گلی را می شکوفاند دل آویز
گل سردی گل دوری گل غم
گل صد برگ و ناپیدای پاییز
من و تو ساقه یک ریشه هستیم
نهال نازک یک بیشه هستیم
جدایی مان چه بار آورد ؟ بنگر
شکسته از دم یک تیشه هستیم
سحرگاهی ربودندش به نیرنگ
کمند اندازها از دره تنگ
گوزن کوه ها دردره بی جفت
گدازان سینه می ساید به هر سنگ
سمندم ای سمند آتشین بال
طلایی نعل من ابریشمین یال
چنان رفتی بر این دشت غم آلود
که جز گردت نمی بینم به دنبال
تن بیشه پر از مهتابه امشب
پلنگ کوه ها در خوابه امشب
به هر شاخی دلی سامان گرفته
دل من در برم بی تابه امشب
غروبه راه دور وقت تنگه
زمین و آسمان خونابه رنگه
بیابان مست زنگ کاروانهاست
عزیزانم چه هنگام درنگه
ز داغ لاله ها خونه دل من
گلستون شهیدونه دل من
نداره ره به آبادی رفیقون
بیابون در بیابونه دل من
از این کشور به آن کشور چه دوره
چه دوره خانه دلبر چه دوره
به دیدار عزیزان فرصتت باد
که وقت دیدن دیگر چه دوره
متابان گیسوان درهمت را
بشوی ای رود دلواپس غمت را
تن از خورشید پر کن ورنه این شب
بیالاید همه پیچ و خمت را
گلی جا در کنار جو گرفته
گلی ماوا سر گیسو گرفته
بهار است و مرا زینت دشت گلپوش
گلی باید که با من خو گرفته
سحر می اید و در دل غمینم
غمین تز آدم روی زمینم
اگر گهواره شب وا کند روز
کجا خسبم که در خوابت ببینم
نه ره پیدا نه چشم رهگشایی
نه سوسوی چراغ آشنایی
گریزی بایدم از دام این شب
نه پای ای دل نه اسب بادپایی
چرا با باغ این بیداد رفته ست ؟
بهاری نغمه ها از یاد رفته ست ؟
چرا ای بلبلان مانده خاموش
امید گل شدن بر باد رفته ست ؟
به خاکستر چه آتش ها که خفته است
چه ها دراین لبان نا شکفته است
منم آن ساحل خاموش سنگین
که توفان در گریبانش نهفته است
نگاهت آسمانم بود و گم شد
دو چشمت سایبانم بود و گم شد
به زیر آسمان در سایه تو
جهان دردیدگانم بود و گم شد
غم دریا دلان رابا که گویم ؟
کجا غمخوار دریا دل بجویم ؟
دلم دریای خون شد در غم دوست
چگونه دل از این دریا بشویم؟
سبد پر کرده از گل دامن دشت
خوشا صبح بهار و دشت و گلگشت
نسیم عطر گیاه کال در کام
به شهر آمد پیامی داد و بگذشت
نسیمم رهروی بی بازگشتم
غبار آلودگی این سرگذشتم
سراپا یاد رنگ و بوی گلها
دریغا گو غریب کوه و دشتم
تو پاییز پریشم کردی ای گل
پریشان ز پیشم کردی ای گل
به شهر عاشقان تنها شدم من
غریب شهر خویشم کردی ای گل
خوشا پر شور پرواز بهاری
میان گله ابر فراری
به کوهستان طنین قهقهی نیست
دریغا کبک های کوهساری
بهارم می شکوفد در نگاهت
پر از گل گشته جان من به راهت
به بام آرزویم لانه دارند
پرستوهای چشمان سیاهت
شبی ای شعله راهی در تنم کن
زبان سرخ در پیراهنم کن
سراپا گر بزن خاکسترم ساز
در این تاریکی اما روشنم کن
منم چنگی غنوده در غم خویش
به لب خاموش و غوغا در دل ریش
غبار آلود یاد بزم و ساقی
گسسته رشته اما نغمه اندیش
شقایق ها کنار سنگ مردند
بلورین آب ها در ره فسردند
شباهنگام خیل کاکلی ها
از این کوه و کمرها لانه بردند
بهار آمد بهار سبزه بر تن
بهار گل به سر گلبن به دامن
مرا که شبنم اشکی نمانده است
چه سازم گر بیاید خانه من ؟
غباری خیمه بر عالم گرفته
زمین و آسمان ماتم گرفته
چه فصل است این که یخبندان دل هاست
چه شهر است این که خاک غم گرفته ؟
به سان چشمه ساری پاک ماندم
نهان در سنگ و در خاشاک ماندم
هوای آسمان ها در دلم بود
دریغا همنشین خاک ماندم
سحرگاهان که این دشت طلاپوش
سراسر می شود آواز و آغوش
به دامان چمن ای غنچه بنشین
بهارم باش با لبهای خاموش
تو بی من تنگ دل من بی تو دل تنگ
جدایی بین ما فرسنگ فرسنگ
فلک دوری به یاران می پسندد
به خورشیدش بماند داغ این ننگ
پرستوهای شادی پر گرفتند
دل از آبادی ما بر گرفتند
به راه شهرهای آفتابی
زمین سرد پشت سر گرفتند
به گردم گل بهارم چشم مستت
ببینم دور گردن هر دو دستت
من آن مرغم که از بامت پریدم
ندانستم که هستم پای بستت
الا کوهی دلت بی درد بادا
تنورت گرم و آبت سرد بادا
اسیر دست نامردان نمانی
سمندت تیز و یارت مرد بادا
دو تا آهو از این صحرا گذشتند
چه بی آوا چه بی پروا گذشتند
از این صحرای بی حاصل دو آهو
کنار هم ولی تنها گذشتند.
چه زیبا
هیچ وقت فکر نمیکردم از این طریق به این کتاب رسیده باشیم
افرین بر یلان
ایران زمین
افرین بر اندیشه ناب ایرانی
دست مریزاد بانوی ایران زمین
سپاس از توجهت.
سلام
لذت بردم واقعا آفرین خیلی زحمت کشیدین وبلاگ پر محتواییه امیدوارم از وبلاگ منم لذت ببرید.
ممنون از شما
من سکوت خویش را گم کرده ام
لاجرم در این هیاهو گم شدم
من که خود افسانه می پرداختم
عاقبت افسانه مردم شدم
ای سکوت ای مادر فریاد ها
ساز جانم از تو پر آوازه بود
تا در آغوش تو ، راهی داشتم
چون شراب کهنه شعرم تازه بود
در پناهت برگ و بار من شکفت
تو مرا بردی به شهر یاد ها
من ندیدم خوشتر از جادوی تو
ای سکوت ای مادر فریاد ها
گم شدم در این هیاهو گم شدم
تو کجایی تا بگیری داد من
گر سکوت خویش را می داشتم
زندگی پر بود از فریاد من
فریدون مشیری
سلام
شعرمنتخبتون خیلی قشنگ بود...
ممنون
سپاس
سلـام فـرینـاز خـانـم
پـوزش میخـوام بخـاطـر نبـودنـم
شمـارو بـا افتخـار لیـنک کـردم
ممنـون میشـم شمـا هـم من رو لیـنک کنیـد
گفتیـد لـوگـو وبلـاگ رو گـذاشتیـد
امـا مـن نـدیـدم
در هرصـورت ممنـون شـرکـت کـردیـد
همون اول لینکتون کردم و لوگوتون را هم گذاشتم.
درود.
چقدر این کلیله و دمنه تو مدرسه اذیتمون کرد. نه تنها این کتاب، که خیلی کتاب های دیگه. اصلا هر چیزی که با زور و اجبار باشه، نمیتونه جذاب و گیرا باشه. اون سال ها که من از ادبیات چندان خوشم نمی اومد.
درسته . زور همیشه باعث بیزاری میشه.
اگر اهل شنیدن برنامه های رادیوئی هستی( بخصوص رادیو جوان )؛با مطالبی پیرامون ارتباط رادیو و مخاطبین جوان به روزم.
در صورت تمایل نظرخودتون درج کنید.
سپاس از حضورت.
{البته این آدرس وبلاگ دومم و تخصصی در رابطه با رادیو هست.}
خدمت میرسم.
چشمهها با رود میآمیزند
و رودها با اقیانوس
بادهای آسمان با حسی دلانگیز
تا ابد با هم پیوند میگیرند
در جهان هیچچیز تنها نیست
همهچیز بنا بر اصلی آسمانی
در یک روح دیدار میکنند و میآمیزند
من و تو چرا نه؟
پرسی بیش شلی
دیدارمان زیر درخت توت کودکی
آنجا که هیاهو بود و زنگ تفریح مدرسه
مهرش شوق بود
و اردیبهشت بوسه های پنهانی
راستی اینبار هم بعد از دیدار شاه توت ها
مرا با چشمهای غمگین نگاه خواهی کرد؟
لبخند باید زد
من روزها به نغمه ی گنجشکها گوش میدهم
تو شبها به سوی من
با شعرهایم پرواز کن
یادت که هست
این ماه آویزان از درخت...
نهال بوسه ای بود در دستهایت
دوری چرا؟
لبخند باید زد...
از آفتابگردان چشمها
من خودم را می خوانم
برای خودم
مثل قصه کودکی
در شبهای بلند
خودم را خوانده ام بارها
و تو در همه سطرهای منی
و هنوز
کلاغ های قصه
به خانه شان نرسیده اند...
من به خود میگویم:
«چه کسی باور کرد
جنگل جان مرا
آتش عشق تو خاکستر کرد؟»
با من اکنون چه نشستنها، خاموشیها،
با تو اکنون چه فراموشیهاست.
چه کسی میخواهد
من و تو «ما» نشویم
خانهاش ویران باد!
من اگر «ما» نشوم، تنهایم
تو اگر «ما» نشوی،
ـ خویشتنی
از کجا که من و تو
شور یکپارچگی را در شرق
باز برپا نکنیم
از کجا که من و تو
مُشتِ رسوایان را وا نکنیم.
من اگر برخیزم
تو اگر برخیزی
همه برمیخیزند
من اگر بنشینم
تو اگر بنشینی
چه کسی برخیزد؟
چه کسی با دشمن بستیزد؟
چه کسی
پنجه در پنجۀ هر دشمنِ دون
ـ آویزد
کاش که من بال و پری داشتم
جانب کویش گذری داشتم
آتش عشقش چو بجانم فتاد
سوخت اگر بال و پری داشتم
میزدم آتش به نهال حیات
گر نه امید ثمری داشتم
گلشن حسن تو ، که شاداب باد
منهم از آن چشم بری داشتم
رفتی از این شهر و نگفتی که من
شیفته ی در بدری داشتم
دل به رهش پر زد و میگفت باز
کاش که من بال و پری داشتم
درنگاهت چیزی است که نمیدانم چیست ؟
بعد از آرامش یک غم...
مثل پیداشدن یک لبخند...
مثل بوی نم بعد از باران...
درنگاهت چیریست که نمیدانم چیست ؟!
من به آن محتاجم
در کدامین چمن ای سرو به بار آمدهای؟ که ربایندهتر از خواب بهار آمدهای
با گل روی عرقناک، که چشمش مرساد! خانهپردازتر از سیل بهار آمدهای
چشم بد دور، که چون جام و صراحی ز ازل در خور بوس و سزاوار کنار آمدهای
آنقدر باش که اشکی بدود بر مژگان گر به دلجویی دلهای فگار آمدهای
بارها کاسهٔ خورشید پر از خون دیدی تو به این خانه به دریوزه چه کار آمدهای؟
نوشداروی امان در گره حنظل نیست به چه امید به این سبز حصار آمدهای؟
تازه کن خاطر ما را به حدیثی صائب تو که از خامه رگ ابر بهار آمدهای
سلام.
چه خوب کردید که از این کتاب قدیمی و تاریخی هم یاد کردید ولی قسمت دردناکش زمانی بود که این اعراب تازی و متوحش این کتاب از بین بردند.
در هر صورت یک دنیا سپاس.
دنیای من همه جایش بارانی ست
هرچه کمتر بدانی کمتر خیس میشوی...
و اما دلم...
درود فریناز عزیزم
خوبید؟
مرسی از سروده های قشنگی که کامنت گذاشتی دوست خوبم.
ممنون از لطفت .
همه ی کوچه های خیالم را قدم زدم
برای خوابیدن
اما
دلشوره نمناکی چشمانش...
مثل همیشه زیبا لذت بردم
سپاس
در سرزمین قد کوتاهان
معیارهای سنجش
همیشه بر مدار صفر سفر کرده اند
چرا توقف کنم؟
من از عناصر چهارگانه اطاعت می کنم
و کار تدوین نظامنامه ی قلبم
کار حکومت محلی کوران نیست...
هرچه خواستم بنویسم ز نرگس مستت
دیدم که هنوز
اول سطرم
تا کدامین سطر بنویسم تو را
تا به کی ؟
ای کاش که من روزه نبودم
دلم سیگار می خواهد
من دگر هیچم . هیچ
سلام عزیزززم
چه جالب
من خوشحال فک می کردم کلیله دمنه از اول ایران بود
کاش زمستان زودتر بیاید...
تا نفس عمیقی بکشم و خنکای نسیمش...
مرهمی باشد بر دل سوخته ام
فریناز خانم سلام خوبی ؟ نوشتی: استفاده از مطالب این وبلاگ بدون ذکر منبع غیرقانونی است .
مثلا اگر من همه مطالبو کپی پیست کنم و بعد یه وبلاگ بسازم عین همین وبلاگ شما چکار می کنی ؟!!!!
پس این کلمه غیر قانونی را خودت ساختی چون قانون پشتوانه دارد وعمل غیر قانونی جرم ومجازات داره تو چه کسی را می تونی مجازات کنی ؟
درود دوست گرامی
اتفاقا یه شیرپاک خورده ای نرم افزاری درست کرده بود از داستانهای شاهنامه و بیشتر داستانهای من را کپی کرده بود و هیچ نامی از وبلاگ من نداشت. ازش شکایت کردم و مجبور شد نام وبلاگ را اضافه کنه. من توقع مالی ازش نداشتم اما دلم نمیخواد مطالبم دزدیده بشه.
اما اگر شما مطالب من را کپی کنی من تو را به یزدان پاک و به وجدانت واگذار می کنم.
وقتی می گم غیر قانونی یعنی خلاف عرف و اخلاق و وجدان .
در انتهای هر سفر
در آیینه
دار و ندار خویش را مرور می کنم
این خاک تیره این زمین
پاپوش پای خسته ام
این سقف کوتاه آسمان
سرپوش چشم بسته ام
اما خدای دل
در آخرین سفر
در آیینه به جز دو بیکرانه کران
به جز زمین و آسمان
چیزی نمانده است
گم گشته ام تا کجا
ندیده ای مرا ؟
برنده جایزه نوبل ادبیات در زمان تقدیم جایزه خود به همسرش گفت:
این جایزه را به همسر عزیزم تقدیم میکنم که با نبودنش باعث شد من بتوانم این کتاب را تمام کنم
اگر کسی حاجت مهمی داشته باشه در مکان خلوتی بنشیند
بدون اینکه با کسی صحبت کند (پانصد و سی بار) این صلوات را بفرستد.
اَ للّهُمَّ صَـَـلِّ عَلی فاطِـمَـةََََ وَ اَبیهاوَ بَـعْـلِهاوَ بَنیها بِعَـدَدِ ما اَحاطَ بِه عِـلْمُکْ
حاجتش برآورده میشود ان شاء الله.
شب است
شبی آرام و باران خورده و تاریک
کنار شهر بی غم خفته غمگین کلبهای مهجور
فغانهای سگی ولگرد میاید به گوش از دور
به کرداری که گویی میشود نزدیک
درون کومهای کز سقف پیرش میتراود گاه و بیگه قطرههایی زرد
زنی با کودکش خوابیده در آرامشی دلخواه
دود بر چهرهٔ او گاه لبخندی
که گوید داستان از باغ رؤیای خوش ایندی
نشسته شوهرش بیدار، میگوید به خود در سکوت پر درد
گذشت امروز، فردا را چه باید کرد؟
کنار دخمهٔ غمگین
سگی با استخوانی خشک سرگرم است
دو عابر در سکوت کوچه میگویند و میخندند
دل و سرشان به می، یا گرمی انگیزی دگر گرم است
شب است
شبی بیرحم و روح آسوده، اما با سحر نزدیک
نمیگرید دگر در دخمه سقف پیر
و لیکن چون شکست استخوانی خشک
به دندان سگی بیمار و از جان سیر
زنی در خواب میگرید
نشسته شوهرش بیدار
خیالش خسته، چشمش تار
سلام
از مطالبت لذت بردم. خسته نباشی..
در ره پر خطر عشق بتان بیم سر است
بر حذر باش در این راه که سر در خطر است
پیش از آنروز که میرم جگرم را بشکاف
تا ببینی که چه خونها ز توام در جگر است... وحشی بافقی
سپاس
درود خواهر زاده کد بزن هر کس خواست همون لحظه ازادش کن خیالت راحت
نیستی چرا دایی جان
زیر سایه شماییم.
خواهر زاده شاید من هم حذفش کنم حسته شدم
چی ؟!
اره گل خواهر می خواهم حذفش کنم
حیفه